جلو بابام شلوارمو در میوردم
لباس زیر داشتم ولی
بعد بابام میخواس بگه کار بدی میکنی و فلان ی روز دعوام کرد دیگه جلوی مردا در نیاری شلوارتو و فلان
من گفتم چطومامان در میاره
بابام سکوت کرد ب افق خیره شد
و من دقیق یادمه خواهرم اون گوشه داشت برا خودش پاره میشد از خنده
منم منتظر جواب بودم