سلام.مثل اینکه قبل از اینکه من باشوهرم عروسی کنم سه چهارتا دختره فامیله نزدیک تو فامیلای شوهرم، شوهرمو میخواستن و روش حساب کرده بودن. من ک نامزدکردم همشون بمن بچشم هوو نگاه میکردن.کلی چرت و پرت گفتن پشت سرم درحالتی ک من اصلانمیشناختمشون.الانم ک عروسی کردم هنوز حرفای مزخرفشون هست. وچشم دیدنمو ندارن.بااینکه من سعی مسکنم بی اهمیت باشم ولی ول کن نیستن. آخه تا کی؟من چیکارمیتونم بکنم؟
در مدرسه کربلا کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخش است بخشی بر صحرا و بخشی بر سر نیزه اما اینکه عمو چند بخش است را فقط بابا میداند 《صَلی الله عَلیک یا ابا عبدالله 》