مادرش مریض بود 17روز اوردمش پیش خودم. الان یک هفتس خونه خودشه. تا اینجا بود هیچکی یه زنگم نمیزد کلی کثیف کاری و پانسمان و ناله کردناش خلاصه همه چیش به کنار. وقتی بردنش عفونت کرده بود چون دکترش خوب عملش نکرده بود و اینم چاق بود باعث عفونتش شد بماند که کلی حرف زدن که تقصیر ما بوده. دخترخودشم پسش میزد ولی من اوردمش خونمون حالا این یک هفته که با اونا بوده خسته شدن دیشب زنگ زدن نوبت شماس بیاید پیشش. منم کلی کار داشتم گفتم نمیام و مهمونم برام اومد. خلاصه تا مهمونم رفت شوهرم اونجا بود. بعدش اومد سراغم گفتم نمیام مگه کلفتم که نتونستن یک هفته ازش نگهداری کنن؟ اونا ده نفرن من یه نفری نگهداریش کردم. این چندساعت که تنها اونجا بود حسابی پرش کردن از دیشب داره فش میده و میگه باید طلاق بگیری. الانم که داشتم میومدم پیش مادر عفریتش کلی فش دادو گفت طلاقت میدم منم گفتم مهم نیس بهتر من