گل یخامو هرس سنگین کردم و بهش پیام دادم که میخواد یا نه .بعد گفت میخوامو صمیام میبرم الان سه روزه خبری ازش نیس منم شاخه های گل و تو پلاستیک ریختمو کنار گلهاست بیرونه.نه پیامی داده نه اومده خبری بگیره منم ذهنم خیلی درگیره این کاراشه و خیلی اعصابم خورده .با وجود اخلاقه گندش و قد بودنش خودمو کوچیک کردم و حالام محل نمیده امروزم صدای خودش و خواهرش و بچه هاشون خونه مامانش که فوت شده میومد از حیاط به هم راه داریم .شما باشی چیکار میکنی؟من نرفتم اونور با وجودی که صداشون میومد .دلم میسوزه که انقدر خوبی میکنم و اخرم انگ بدجنسی بهم میزنن .دیروز صبح میوه اوردم که باشوهرم بخوریم دخترم رو مبل یه ادا و اطفارایی از خودش درمیاورد مثلن میزد تو سر خودش که میوه بهش ندیم شوهرم با خنده گفت مث مامانش بدجنسه منم بغض کردم و بلند شدم از پیشش و میوه نخوردم اومد دنبالم و معذرت خواهی کرد و گفت شوخی کردم گریم گفت و کلی گریه کردم از این حرفش .میخواستم برم شاخه ها رو بدمشا ولی گفتم با خودم عزت نفسم خوب چیزیه وقتی اون حتی نمیاد بگه .
چقدر هم نوشتی!
زیاد از حد خوبی نکن
اگه پرسید بگو نخواستی دادمش به یکی دیگه
بنداز بره بهش نده
واعجبا
اگه گفت بگو من سه روز نگه داشتم ک بیای نیومدی دادم یکی دیگه گفتم حیف میشن
هعی
بابت خواهر شوهرت ک عزیزم اصن اشتباه کردی از اولم گفتی بعدم بده ب یکی ک روش حساسه!بگو دیدم نیومدی دادم فلانی ب شوهرتم بگو الحمدالله مث مامانشه اگه مامانش خوب نبود نمیومدی بگریش!
خو زنگش میزدی
میگفتی شبیه عمش شده
انقدر بدت رو گفتن ک ذهن شوهرت رو خراب کردن
سعی کن حدت رو باهاشون حفظ کنی
محبت زیادی آدمارو پررو میکنه
خب نیومده ببره بیخیال. جقد بزرگش کردی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
