2777
2789

سلام تو رو خدا بگین من چکار کنم از دست شوهرم

حدود ۲ ساله که واذد زندگی هم شدیم(عقد و عروسی).اوایل که چیزی بم نمیگفت میگفتم حتما چون تازه عقد کردیم لزومی نمیبینه بعد که عروسی کردیم دوباره گفتم حتما دلش نمیخاد چبزی بدونم ولی دیگه خسته شدم.نه میدونم کجا میره کجا میاد با کی میره و با کی میاد حقوقش چنده اصلا هیچ چیز نمیدونم.

بعضی وقتا مادرش و خواهراش یه چیزا میگن که من اصلا نمیدونم تعجب میکنم میگن چطور شوهرت بت نگفته خودش اومده به ما گفته فلان قضیه رو

تا بهش اعتراض میکنم جنگ و دعوا راه میندازه

بخدا خسته شدم بگین چکار کنم باهاش

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شوهر منم نمیگف حقوقشو


ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بی‌طاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو می‌توانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمده‌ام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایسته‌ی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.

عزیزم تو هم خیلی چیزارو ازش مخفی کن نزار بفهمه اگر فهمید و گله کرد تو هم بگو ولی اصلا اصرار نکن که بم چرا نگفتی

نمی تونم اینجا بگم ولی خدا خودش میدونه من دلم چی میخاد انشاالله تا این تاریخ به بهترین شکل ممکن و به صلاحم انجام شده باشه الهی امین

پریشبا خاستیم بریم خونه عموش شب نشینی زنگ زد عموش خونه نبود.به یه روز بعدش عموش زنگ زده که امشب بیاین اینجا شوهرمم گفته مادرخانومم اینا اینجان بعد همون لحظه زنگیده خواهرش که عمو زنگ زده شب بریم خونش منم گفتم مادرخانومم اینجاعه ولی بمن نگفته دیشب خواهرش بم گفت تعجب کردم وقتی اومدیم خونمون بش گفتم عزیزم منم حق دارم بدونم چه خبره.نه اینکه با من اصلا حرف نزنی بعد من خبرا رو از بقیه بشنوم نمیدونسد چه قشقرقی ب پا کرد.که من نمیتونم اگ میخام آبم بخورم زنگ بزنم به تو بگن

الانم باش قهرم

عزیزم تو هم خیلی چیزارو ازش مخفی کن نزار بفهمه اگر فهمید و گله کرد تو هم بگو ولی اصلا اصرار نکن که ب ...

نمیتونم کلا از بچگی بم میگفتن حسنک راستگو

خیبی باهاش صادقم ولی اون میپیچونه

کارش جوریه از صبح که میره ساعت ۱و۲ ظهر میاد .ساعت ۳ هم میره نمیاد تا نزدیکای ۱۰ همش تنهام خونه.اینجام غریب هستم اصلا از خونه بیرون نمیرم دلخوشیم اینه شوهرم بیا با هم حرف بزنیم اونم وقتی میاد خونه روزه سکوت میگیره

با دوستاش بگو و بخند خونه غمبرک میزنه.یه کلام بام حرف نمیزنه جواب منم با سر میده نه با زبون.

نمیدونم چطور باش رفتار کنم

بخدا انقد بهش محبت میکنم که خودم خسته میشم ولی فایده نداره

خب چکار کردی که بهت گفت

نگفت دیگه

الانم بیکار شده

ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بی‌طاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو می‌توانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمده‌ام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایسته‌ی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز