اوه اوه من خداوندگار سوتی ام.
بدترینشو نمیتونم انتخاب کنم چون خیلی زیادن سوتی های داغونم.
بیشترشم تو دانشگاه اتفاق افتادن.
یبار داشتم پشت سر استادم بلند بلند حرف میزدم با دوستام. خیلی ام عصبانی بودم از دستش. همینجوری داشتم میگفتم یهو دیدم دوستام از ی جایی ب بعد یجوری شدن دیگه تاییدم نمیکردن. ولی من همینجوری ادامه دادم. هرچی ک تو روی خودش جرئت گفتنشو نداشتم اونجا قشششگ گفتم.
بعد ک دیدم سکوت دوستام یکم زیادی عجیب میزنه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم همون استاده وایستاده داره گوش میده🤦♀️😬😱
همونجوری مات موندم. استادم گفت شما بعد کلاست بیا دفترم باید صحبت کنیم. 😖
آبروم رفت ینی پیشش.
بعد کلاسم نمیدونستم چجوری برم پیشش. آخر دیگ دیدم چاره ای نیس باید برم دیگه. رفتم ازم پرسید خانوم فلانی چرا از من اینقدر بدت میاد. اینقد خجالت کشیدم ک نگوووو. هیچی نگفتم سرمو انداختم پایین فقط. خداروشکر یکی کارش داشت مجبور شد بره و من از اون موقعیت نجات پیدا کردم