نمیدونم والا... شوهرش خیلی بدجنسه پرش میکنه همیشه... خودشم همش پشت شوهرشه با اینکه میدونه ناحق میگه. از مادر جداییم. مادرم خیلی براش زحمت کشیده بزرگش کرد عروسش کرد براش جهیزیه درست کرد ولی نمیدونم چرا از مامانم خوشش نمیاد.
دوس ندارم تهمت بزنم ولی حسم اینه خواهرشوهر ناتنیم که خیلی خیلی پیره به خاطر اینکه ارث شوهرمو نده اینکارو کرده که دهنشو ببنده موفق هم بوده شوهرم اصلا نمیره ازشون شکایت کنه چند ساله ما روز خوش ندیدیم هیچ گردشی نرفتیم چندبار سقط بیمورد تصادف شوهرم دعواهای همیشگیمون حتی یادمه یبار موقع سقطم شوهرم خیلی راحت بهم نگاه میکرد انگار اتفاقی نیفتاده الانم یاد اون روزای اشغالی میفتم اشکم در میاد ولی من همیشه خواب میدیدم چنتا سگ میخواستن تیکه پارم کنن همیشه هفته ای یبار