بعدش یبار مامانم زنگ زد بازم همون حرف رو زدن. مامانم با خواهر بزرگش حرف زد که خواهر بزرگش 65 ی هس و هنوز مجرده. گفت نه والا میگه زوده برام و این حرفا...
چون خیلییی دختر خوبی بود ما همینجور پیگیرش بودیم..
تا اینکه هفته گذشته مامان دختره زنگ معرفمون زده بود و گفته بووود
ما موقع تحیقیق به این نتیجه رسیدیم که پسره متکبره
و مامانش هم زبون باااازه در صورتی که بخدا مامان من انقد ساااااادس...
ولی داداشمم یکمم مغزوره و از اون پسرا نیس که با همه گرم بگیره...
بعد همه حرفاش به معرفمون گفته بود حاااللا اگر برا پسرشون میخوان زن بگیرن من کاریشون ندارم ولی اگر عجله ندارن بزارن ما فکر کنیم...
بازم امروز معرفمون زنگ زده بود بهشون گفته بود نه دختره میگه مگه از دست من اسیرین میخواین به این زودی شوهرم بدین...
خب؟