من برادرم فرهنگیه روز اولی هم که رفتیم خواستگاری همین بود شغلش
براش خونه و ماشین معمولی گرفتیم اول زندگیشون
خودشم بچه بی عرضه ای نیست کلاس خصوصی هم میگرفت و درآمدش بدک نبود
چندروز پیش زن داداشم بهم زنگ زد با داداشم دعواشون شده بود و گفت من دیگه تحمل نمیکنم برادرتو میزارم میرم و من تو ناز و نعمت بزرگ شدم نمیتونم تو خونه 88 متری زندگی کنم
حسرت بخورم که یه گرم طلا میخوام بخرم باید کلی صبر کنم آخرشم همش برادرت هشتش گرو نهش باشه آینده بچم تباه شده و ...
سعی کردم آرومش کنم هی بدتر شد بهش گفتم حق داری ولی اونم توانشو داره میزارهو گفت تو چه میفهمی منم لال بشم برگشتم گفتم راست میگی من هرچی بگم تهش یه طرفست برو پیش مشاور
اونم داغ کرد که برادرت مشکل داره و... گفتم منظورم دوتاتونین و همه زندگیا مشاوره میخواد و هی بدتر شد هی بدتر شد
مامانم اینا نبودن یه ساعت بعدش اومد بچه رو گزاشت خونه من گفت خودت میدونی و داداشت ببرش مشاوره ما تو خانوادمون کسی دیوونه نبوده منم میرم خونه بابام
حالا بمیرم بچه برادرم اشک میریخت که مامان منم ببر
به بدبختی آرومش کردم بچه عصبی بود هی میومد بچه منو اذیت میکرد
بهونه میگرفت زنگ زدم داداشم اومد خونه و کلی گریه کرد و همش گفت خوش بحالت کاش منم عرضه شوهر تورو داشتم و...(نمیدونه من خودم دلم خونه..)
منم آرومش کردم و بچه رو برداشت دیگه مامانم اینا اومده بودن رفت خونه مامانم چون بچش با بچم همش دعواشون میشد