پسرع خیلی اروم بود خیلیم ناز بود بعد همش پیش مامان بزرگ و بابا بزرگش بوده بعد نامادریه اعتراف نمی کرده هیچی هم نمی گفته قسم قرآن هم خورده بوده دادگاه یهش شک میکنه اونو میبره باز جویی شلاقش میزنه میگه اول خفه اش کرده وقتی هنوز میبنه زنده هس پشت پاهاش و شاه رگ دستاش میزنه از رو درخت پرتش میکنه پایین