ی روز ی مرو زن ک هفتا بچه دارن شب جمعس میخان رابطه داشته باشن
بعد هفتا بچشون سنشون کمه خ هم شیطونن بچه ها
پدره ی فندک میده دست زنش میگه بچه خابیدن با این فندک علامت بده من بیام بریم اتاق
مادره هم میگه باشه
بعد بچه ها میفهمن نقشه پدر مادرشونو
همشون خودشو میزنن خاب
بعد مادره هی فندک رو خاموش روشن میکنه ک شوهرش بیاد برن......
بعد مرده خابش میبره زنه هی علامت میده هی علامت میده بعد مرده خابش برده
بعد همه بچه ها میرن جم میشن دور باباشان میگن بابا بابا بیدار شو برو با مامان تو اتاق الان خونه رو اتیش میزنه