من حوصله بچه ندارم برادر زاده ام میومد شبم میموند تا یک هفته منم دعواش کردم دیگه شبا نمیمونه میاد میره خواهرزاده هامم هر چند ماه یکیبار میان سه روز میمونن میگم بچه هاتونو سر ما نندازین
اره خودمم همیشه میگم چون ته تغاری ام قبل اینکه برادر زادم دنیا بیاد همه چی واسم مهیا بود لب تر میکردم حاضر میکردن از وقتی برادر زادم به دنیا وامده چون پسره بابام یه خورده از اونیکی ها بیشتر دوسش داره و جانم و قربونت برم بارش میکنه منم میگم من چی پس من ادم هستما بچه هاش شلوغ هم هستن عصبی شدم از دستشون