شرم اور ترین کاری که تو کودکی انجام دادین

فقط جیش کردن تو شلوارمو یادم میاد 😁😁🤣

من برا خودم با روسری سینه درست میکردم یه بار داداشم دید خیلی خجالت کشیدم😂( خیلی کوچک بودم)

شرم آوره گفتنش ایجا جایز نیست

خاک بر سر خالم کنن یسری به طرز فجیعی ابرومو برد...

۴ سالم بود گفت برو به بقیه بگو هر کی خالمو اذیت کنه چوب میکنم بهش😑 منم بی عقل رفتم گفتم...هیچی دیگه دایی ام با دمپایی افتاده بود دنبالم🤣🤣

😆😆😆😆😆😆

نمیدونم جاشه بگم یا نه

وقتی خواهر کوچیکم به دنیا اومد

خیلی دوسش داشتم 

ولی همه فک‌میکردن من‌از به دنیا اومدنش ناراحتم و حسودی میکنم

خیلی حس بدی بود نمیتونستم ب کسی ثابت کنم اقا من‌حسودی نمیکنم 😥😥

هنوزم یادش میوفتم خیلی دلم‌میگیره

خواهشا هیچووقت به بچه بزرگترا نگید به خاطر بچه کوچیکه حسودی میکنی

خالمو نمیبخشم هیچوقت😑

هر خراب کاری میکردم مینداختم گردن داداشم

ی بار رفت بودیم ی باغی خیلی کوچیک بودیم منو دخترعموم و پسرعموم...بعد اونجا ی دونه پشکل گوسفند   برداشتن داخل پوست شکلات گذاشتن  بعد قشنگ محکمش کردن بردن دادن ب ی دختره اونم باز کرد باقیشو یادم نی چیشد  

من تو بچگی خیلی کارای عجییب و شیطونی و دلقکی کردم بشمارم تموم نمیشن😁😁😁

مثلا یبار پنجم ابتدایی میخوندم با یه دختر بزرگ تر از خودم یه خورده جر و بحثم شد دختره برگشت بهم یه چی گف که اصلننن خوشم نیومد یه جورایی بهم فحش داد ( حالا نمیگم چی گف) منم بطری ابم دستم بود یه قولوپ ازش خوردم و یخورده تو دهنم چرخوندم بعدش دختره گف چیه زبونتو موش خورد منم کل ابی که تو دهنم بودو تف کرد تو صورتش همه جاش خیس شد بعدش زبونمو براش دراووردم گفتم نه سره حاشه هیجی دیگع بعدشم با دوستام فرار کردیم سمت کلاسمون 😋😁بعدش یبار که ۱۵ سالم بود ما تو خونمون پنکه داشتیم اونم گذاشته بودیم جلو پنجره منم با دختر خالم تو خونه تنها بودم یه فکر شیطانی به سرمون زد پنکه رو برش گردوندیم یعنی پشتشو به طرف خوته و جلوشو به طرف بیرون کردیم و پردرم کشیدیم جوری که پنکه و ما دیده نشیم بعدش هر کی میخواس از جلوی خونمون رد شه ما از پشت پنکه صدا درمیاووردیم و پنکه هم خودتون میدونین صدای آدمو چجوری میکنه بعد مردم میترسیدن فک میکردن چیه 😂😂😂😂🤣🤣🤣