اخه ما با مادرشوهرم یه جاییم مادرشوهرم آدمیه که مدام پسراشو میکشه سمته خودش مدام حرف میکشه از دهنشون انتظار داره هرچی میشه و نمیشه شوهرم بهش بگه اوایل نمیگفت بهش اونم همش تو قیافه بود که تو موزی هستی کلا دعا میگیره برای پسراش و هزار تا چیزه دیگه اگه یه روز نره پایین ۱۰بار زنگ میزنه که چرا نیومدی خوابی؟یابیرون بریم زنگ میزنه کجایی و این حرفا..
زبونه شیرینی داره مادرش و از اول عادت داده پسراشو که هرچی میشه برن پیش اون..
من اوایل خیلی سعی کردم خیلی دعوا کردم قهر رفتم درست بشه نشد که هیچ خودم شدم ادم بده بالاخره منم خودمو ازش کندمو گفتم آزادی این تو اینم مامانت یا هرکس دیگه ای الان راحتم بابا..