خواهرم (مریم) وقتی 15 سالش بوده به خاطراینکه اون موقع ها دختر رو زود شوهر میدادن با یه مرد 10سال بزرگتر از خودش ازدواج میکنه اونم چه ازدواجی.
یه روز خوش ندید توی زندگیش شوهرش خیلی اذیتش میکرد و یه روز اروم نداشت فقط تنها شانسی که اورد بچه دار نشد چندسال که گذشت طلاق گرفت و خودش رو راحت کرد.
دو سه سال بعد یه خواستگار براش اومد خواستگاره هم قبلا ازدواج کرده بود و یه دختر 16 ساله داشت خواهرم ازش خوشش اومد و ازدواج کردن و چند سال گذشت بچه دار نشدن قهمیدن نمیتونن بچه دار بشن کلی دوا درمون انجام دادن اما نشد . خلاصه 15 سال گذشت و توی این 15 سال وضع مالی خواهرم و دامادمون (اسمش محمده )از این رو به اون رو شد و کارش رونق گرفت .خواهرم باز هم روش های جدید درمان رو امتحان میکرد که .......!!!
هیچوقت یادم نمیره پنجشنبه شب همه خونه مامانم جمع شده بودیم دیدیم شیرینی گرفته . بهش گفتیم مریم چی شده شیرینی گرفتی
میگفت حدس بزنید چی شده خلاصه ما هم همش حدس می زدیم اخرش گفتم من حامله ام اینو که گفت من وخواهرا و مامانم شوک شدیم خییییلی لحظه خوبی بود دامادمون از خوشحالی روی پاش بند نبود گفت یه خبر خوب دیگه هم دارم بچه هام دوقلوان .
ما رو میگی از این ور از خوشحالی گریه میکردیم. خواهرم و محمد انگار دیگه یه انگیزه و امیدی داشتن .
خواهرم (مریم) وقتی 15 سالش بوده به خاطراینکه اون موقع ها دختر رو زود شوهر میدادن با یه مرد 10سال بزرگتر از خودش ازدواج میکنه اونم چه ازدواجی.
یه روز خوش ندید توی زندگیش شوهرش خیلی اذیتش میکرد و یه روز اروم نداشت فقط تنها شانسی که اورد بچه دار نشد چندسال که گذشت طلاق گرفت و خودش رو راحت کرد.
دو سه سال بعد یه خواستگار براش اومد خواستگاره هم قبلا ازدواج کرده بود و یه دختر 16 ساله داشت خواهرم ازش خوشش اومد و ازدواج کردن و چند سال گذشت بچه دار نشدن قهمیدن نمیتونن بچه دار بشن کلی دوا درمون انجام دادن اما نشد . خلاصه 15 سال گذشت و توی این 15 سال وضع مالی خواهرم و دامادمون (اسمش محمده )از این رو به اون رو شد و کارش رونق گرفت .خواهرم باز هم روش های جدید درمان رو امتحان میکرد که .......!!!
هیچوقت یادم نمیره پنجشنبه شب همه خونه مامانم جمع شده بودیم دیدیم شیرینی گرفته . بهش گفتیم مریم چی شده شیرینی گرفتی
میگفت حدس بزنید چی شده خلاصه ما هم همش حدس می زدیم اخرش گفتم من حامله ام اینو که گفت من وخواهرا و مامانم شوک شدیم خییییلی لحظه خوبی بود دامادمون از خوشحالی روی پاش بند نبود گفت یه خبر خوب دیگه هم دارم بچه هام دوقلوان .
ما رو میگی از این ور از خوشحالی گریه میکردیم. خواهرم و محمد انگار دیگه یه انگیزه و امیدی داشتن .