2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خواهرم (مریم) وقتی 15 سالش بوده به خاطراینکه اون موقع ها دختر رو زود شوهر میدادن با یه مرد 10سال بزرگتر از خودش ازدواج میکنه اونم چه ازدواجی.

یه روز خوش ندید توی زندگیش شوهرش خیلی اذیتش میکرد و یه روز اروم نداشت فقط تنها شانسی که اورد بچه دار نشد چندسال که گذشت طلاق گرفت و خودش رو راحت کرد.

دو سه سال بعد یه خواستگار براش اومد خواستگاره هم  قبلا ازدواج کرده بود و یه دختر 16 ساله داشت خواهرم ازش خوشش اومد و ازدواج کردن و چند سال گذشت بچه دار نشدن قهمیدن نمیتونن بچه دار بشن کلی دوا درمون انجام دادن اما نشد . خلاصه 15 سال گذشت و توی  این 15 سال وضع مالی خواهرم و دامادمون (اسمش محمده )از این رو به اون رو شد و کارش رونق گرفت .خواهرم باز هم روش های جدید درمان رو امتحان میکرد که .......!!!

هیچوقت یادم نمیره پنجشنبه شب همه خونه مامانم جمع شده بودیم دیدیم شیرینی گرفته . بهش گفتیم مریم چی شده شیرینی گرفتی

میگفت حدس بزنید چی شده خلاصه ما هم همش حدس می زدیم اخرش گفتم من حامله ام اینو که گفت من وخواهرا و مامانم شوک شدیم خییییلی لحظه خوبی بود دامادمون از خوشحالی روی پاش بند نبود گفت یه خبر خوب دیگه هم دارم بچه هام دوقلوان .

ما رو میگی از این ور از خوشحالی گریه میکردیم. خواهرم و محمد انگار دیگه یه انگیزه و  امیدی داشتن .

خواهرم (مریم) وقتی 15 سالش بوده به خاطراینکه اون موقع ها دختر رو زود شوهر میدادن با یه مرد 10سال بزرگتر از خودش ازدواج میکنه اونم چه ازدواجی.

یه روز خوش ندید توی زندگیش شوهرش خیلی اذیتش میکرد و یه روز اروم نداشت فقط تنها شانسی که اورد بچه دار نشد چندسال که گذشت طلاق گرفت و خودش رو راحت کرد.

دو سه سال بعد یه خواستگار براش اومد خواستگاره هم  قبلا ازدواج کرده بود و یه دختر 16 ساله داشت خواهرم ازش خوشش اومد و ازدواج کردن و چند سال گذشت بچه دار نشدن قهمیدن نمیتونن بچه دار بشن کلی دوا درمون انجام دادن اما نشد . خلاصه 15 سال گذشت و توی  این 15 سال وضع مالی خواهرم و دامادمون (اسمش محمده )از این رو به اون رو شد و کارش رونق گرفت .خواهرم باز هم روش های جدید درمان رو امتحان میکرد که .......!!!

هیچوقت یادم نمیره پنجشنبه شب همه خونه مامانم جمع شده بودیم دیدیم شیرینی گرفته . بهش گفتیم مریم چی شده شیرینی گرفتی

میگفت حدس بزنید چی شده خلاصه ما هم همش حدس می زدیم اخرش گفتم من حامله ام اینو که گفت من وخواهرا و مامانم شوک شدیم خییییلی لحظه خوبی بود دامادمون از خوشحالی روی پاش بند نبود گفت یه خبر خوب دیگه هم دارم بچه هام دوقلوان .

ما رو میگی از این ور از خوشحالی گریه میکردیم. خواهرم و محمد انگار دیگه یه انگیزه و  امیدی داشتن .

خواهرت راضی هست

😟😐😩😒😒😒😒😤

این دیگه عکس نیست داستانه هاااااااااا

✔❣به صلواتت برای حل مشکلمون خیلی نیاز دارم🌺۹/۹/۹۹ان شاءالله حاجت رواشدم وکارمون درست میشه برمیگردیم🤗امام رضا امام غریب الغربا تو رو به خواهرت حضرت معصومه واسطه من روسیاه شو😢دلم پرمیکشه برای حرمت برای پنجره فولادت 😭خدایا به معجزه ات نیاز دارم خدایا درهای رحمتت رو باز کن بروم خدایا تو روبه جدم قسم یه نگاهی کن😞😢...

دختر دامادمون که دیگه ازدواج کرده بود .خواهرم براش مادری کرده بود و براش کم نذاشته بود وقتی این خبر رو شنید قهر کرد چون همزمان با خواهرم اونم باردار بود میگفت برم به مردم بگم برادرام همسن بچه ام هستن خلاصه ما هم بهش حق دادیم که یه ذره ناراحت بشه وبا خودمون گفتیم زمان بگذره خوب میشه.

دو سه سال گذشت تا بهمن 98 که بازم دورهم جمع شده بودیم و بچه ها هم بزرگ شده بودن سفره انداختیم دامادمون خورشت بادمجون خیلی دوست داره .نشسته بودیم که گفت ما که دیگه میخوایم کرونا بگیریم بمیریم بزار قشنگ غذا بخوریم ارزو به دل نمیریم ما هم به این حرفش میخندیدم که نه بابا تو تا حلوای ما رو نخوری نمیمیری.

خلاصه گذشت تا یه ماه بعدش که برادر دامادمون (اسمش حسینه) از شمال برمیگشته و به خاطر برف و بوران جاده مسدود میشه و اینم بگم که براد دامادمون بیماری ام اس داره .برمیگردهو میرسه خونه یه هفته می گذره زن حسین میگه حال حسین خیلی بده بیاید ببریدش بیمارستان محمد میگه نه الان به خاطر کرونا نمیشه بیمارستان بریم خونه بمونه بهتر میشه .خلاصه حالش بهتر نمیشه و هیچکس حاضر نمیشه ببردش بیمارستان محمد از این به بیمارستان به اون بیمارستان حسین رو به دوش میگیره چون هیچ بیمارستان و امبولانسی به خاطر کرونا بیمار های دیگه رو قبول نمیکردن . خلاصه یه بیمارستان قبول میکنه می برنش اونجا بستری  می کنن .بیمارستان گفته بود چون کمبود نیرو داریم یکی باید پیشش بمونه خلاصه خودش هم اونجا می مونه چون همه برادرا و زنش میترسیدن بیان بیمارستان که یه وقت خدایی نکرده کرونا بگیرن.

برادرش رو میبره حموم و دستشویی . یه ماه اونجا موند خواهرم هرچقدر میگه محمد بیا خونه بچه ها منتظرتن میگه چیکار کنم هیچکی حاصر نیست بیاد پیشش بمونه . خلاصه توی این یه ماه حال حسین بدتر میشه و دکتر جوابش میکنه و میگنه رفتنیه چون کرونا هم گرفته بود و یه ریه اش رو از دست داده بود به خاطر کرونا.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792