روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر میکرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم میخوابید شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب میتابید کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمیگشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
💕فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد. اگر چرخ دنیابا چرختو نمیچرخد .تو چایت را بنوش☕روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن.میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی.❤️برای پرنده ها🕊️ دانه بریزی و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم🌾 لذت ببری.میشود دقایقی را برای مادرت ❤️کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرام بخش است.میشود از زندگی لذت برد .میشود از ثانیه ها 🕰️نهایت استفاده را کرد.مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سروکله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمانو گردی زمین 🌏ایراد بگیریم چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.خوب میشد اگر زندگی میکردیم نه فقط نفس میکشیدیم !😍😊