اول اینو بگم که نمیخام مثل خیلی تاپیکای دیگ پر بازدید بشه یا هرچی فقط میخام اینجا بنویسم یکم سبک شم
از دست همشون کشیدم از خواهر همسنم که من احمق بیشعور از سر بچگی دو سال پیش با یکی دوست بودم خدام شاهده در حد چت بود و دو سه بار دیدن اتفاق خاصیم نیوفتاد بعدشم خودم بهم زدم خواهرم مدام تنه میزد خاک تو سرت بچه ایی با بچه تر از خودت دوست شدی نگاچطوریه و .... فلان و کلییی از این حرفا که کارم شده بود هر شب گریه 🙃 حتا تا الانم یه چیزایی میگه بهم
اون از خواهرم بزرگم که با مشکلش که نمیخام بگم کلی اعصاب خوردی دعوا و... واسه خونوادمون اورده بود و زجرایی که کشیدیم
اون از بابام که تو تاپیکام گفتم
اون از مامانم که امروز بخاطر یه چیز خیلیییییی الکی زنگ زده به خواهر بزرگم هر چی از دهنش در اومد به من گفت
حالا همین قبل از عید چهارشنبه سوری دعوا داشتیم یهو بحث بالا گرفت خواهر بزرگم و اون یکی خواهرم به شدت با مامانم بحث میکردن من هرچی میگفتم بسه خواهرمم چوت اصلا جنبه عصبانیت نداره به مامانم حمله کرد که همش سر توئه مامانمم بلند شد افتاد زمین من بودم که بلندش کردم من نذاشتم بزنتش خواهر بزرگم اون دوتا هیچ نیومدن جلو اصلااا گفتت عال در میاره خودش خوب میشه خدا شاهده
منم که همیشه میگم گناه داره اذیتش نکنم و.....
همیشه همه تقصیرا گردن من همیشه به من میگن گند اخلاق منم که بد رفتارم.....
سر چیزای الکی گیر میده
دیگه واقعا نمیتونم این کنکور میخام یه شهر دیگه بزنم برم خسته شدم از همشون افسردگی گرفتم هیچکسم نمیفهمتم الانم همشون میگن بچس عب نداره تقصیر اون بوده بچگی کرده دیگ چیزی ازش نخا منم طبق معمول واسه اینکه اتفاق دیگه ای پیش نیاد خفه خون میگیرم
فقط دلم میخاد سرم بخوره جایی بمیرم یا هرچیز دیگه