سلام دوستان. یه مشکل خانوادگی پبش اومده .اگه ممکنه بگید چیکار کنم...خیلی ماجرا مفصلو طولانیه. از اولش میگم که متوجه همه چیز بشید.
خونه مادر شوهرم اینا شهرستانه که تا تهران که محل زندگی ماست، سه ساعت راهه. (اینو تا اینجا داشته باشید)
من دوتا بچه کوچیک دارم که یکیشون سه سالشه یکی هم یک سالو چهار ماه داره. ما هر سال محرم که میشه میریم شهرستان خونه مادر شوهرم. اون یکی جاریمم که تهرانه اونم میاد .اون یه دختر پونزده ساله داره.
پارسال از شانس بد من همین رسیدیم خونه مادر شوهرم یهو دختر من تب کرد . یک ساعت نشده بود رسیده بودیم. تب چهل درجه خیلی وخیم بود وضعش. بماند که چه بدبختی و مصیبتی کشیدیم و نصف عمرم رفت سر مریضیه بچه هام.
اگه یادتون باشه سریال مختارنامه هم میداد شبا. ظهر ساعت دو یا سه تکرار میداد.
شب قبل تاسوعا همه رفتن مراسم عزاداری ،من چون بچه هام مریض بودن نرفتم. چون بچه کوچیکمم مریض شد. دوتا مریض رو دستم بود . همه از مراسم اومدن و دختر جاریم بلند بلند انگار دعوا داره مخاطب خاصی هم نداشت، هی میگفت منو به زور بریدن عزاداری، سریال مختار نامرو ندیدم. رفت لب تاپشو روشن کرد ساعت ۱ شب با صدای بلند تو حال نشست نگاه کرد انلاین. هیچکس هم هیچی نگفت.حالا من دوتا بچه مریضو با هزار بدبختی و دارو خوابونده بودم. فردا که تاسوعا بود ساعت سه ظهر گیر داده بود تلویزیون روشن کنه تکرار مختارو ببینه باز.منم دیدم مردا خوابن.دوتا بچه هامم دارن گریه میکنن باید ارومشون کنم ،گفتم روشن نکنه تلویزیونو. تلویزیون هم پشت دیوار اتاقی بود که مال ماست. قشنگ صداش تو اتاقه. یهو دیدم جاریم پاشد از لج من روشن کنه منم داشتم تو اشپزخونه شیر درست میکردم، دیدم این لج کرد، گفتم حالا که روشن میکنی کمه کم کن صداشو. واااای من اینو گفتم، یه دعوایی درست کرد با من .شوهرش هم خواب بود . شوهر منم خواب بود. جیغ میزد به دخترش میگفت برو باباتو بیدار کن بریم اینجا دیگه جای من نیست.اختیار هیچیو ندارم و این حرفا. منم دیدم اینجوری میکنه ،هیچوقت خدا شاهده باهاش دهن به دهن نشده بودم میدونستم چه پاچه پاره ای هستش، اما به خاطر مریضی بچه ها اعصابم ضعیف شده بود منم داد زدم بس کن پاشو روشن کن اصن صداشم تا ته زیاد کن فقط بس کن.پاشو هر کار دلت میخواد بکن. شوهرم از خواب پاشد منو تو اتاق اروم کرد اونم همینجور داشت جیغ جیغ میکرد مادر شوهرم و پدر شوهرم داشتن ساکتش میکردن. شوهرش خیلی ذاتش خراب و حسوده. یعنی منتظره یه برنامه بشه به ما تیکه و طعنه و متلک بندازه یا دعوا درست کنه. سر همین که من بچه دومو زود باردار شدم انقدر تیکه انداخت انگار اون میخواست نونشونو بده. در این حد بیشعوره. جاریه منم شلوغ کاری میکرد شوهرشو بیدار کنه دعوا بالا بگیره. شوهرش هم بیدار نشد و دعوا اروم شد. بچه هامو خوابوندم و خودمم کنارشون خوابیدم. برادر شوهرم که بیدار شد دیده بود زنش چمدون جمع کرده و اینا پا میشن جمع میکنن برن. همین میرن تو کوچه میشینن تو ماشین ،زنش همه چیو اونجور که دلش میخواست و میدونست شر میشه واسه شوهرش تعریف میکنه. همون لحظه برادر شوهرمم عصبی وارد خونه میشه دختر کوچیکه من پشت در داشت رد میشد اونم درو محکم باز کرد با عصبانیت در خورد تو صورت بچم. دختر ضعف زد . اون دید الان حرف بزنه آتیشش میزنم و به ضررشه داد کشید گفت فقط بلدن بچه درست کنن جمع کردنء بلد نیستن و زود درو بست رفت. اگه میموند خدا شاهده انقدر صبرم لبریز شده بود پارش میکردم. اینا رفتن نمیدونم کجا و ما فک کردیم برگشتن تهران. یهو نصف شب برگشتن . انقدرن عوضین نصف شب که همه خوابن در میکوبوندن به هم از قصد. صبح که همه بیدار شدن من صبر کردم اونا صبحانه بخورن و از اشپزخونه بیان بیرون منو بچه هام بریم. شوهرمم نرفت موند با من بریم. اونا هم تا تونستن لفت دادن. خلاصه صبحانه خوردن و حاضر شدن رفتن که به مراسم ظهر عاشورا برسن که الهی امام حسین کمرشون بزنه. شوهر منم دید اینجوری فقط داریم اذیت میشیم اونا از قصد برگشتن که شر به پا کنن ظهر عاشورا گرما دوتا بچه مریض راه افتادیم سه ساعت تو جاده برگشتیم اومدیم تهران.تمام راه گریه کردم فقط. ما که بچه هامون مریض بودن اعصاب نداشتیم، اینا هم دنبال شر بودن. گزشت تا یک ماه بعدش یه چیزی شد اینا اومدن خونه مامانم. مامانم عمشون میشه. خونه منو مامانم دوتا واحد رو به روی هم تو یه طبقه.منم خونه مامانم بودم محل سگ ندادم بهشون. اینا هم خونه مامانم جرعت نکردن چیزی بگن از مامانم میترسن خیلی حساب میبرن ازش میدونن حرف بی ربط بزنن مامانم اتیششون میزنه. اونم به منو بچه هام که تنها بچه و نوه هاش میشیم. حالا امسال ما تصمیم گرفتیم شهرستان یه خونه بخریم واس خودمون محرم راحت باشیم. پدر شوهرم اینا فهمیدن ناراحت شدن مادر شوهرمم گفت لال باشید جفتتون تا دعواتون نشه. به همین صراحت.البته به اون جاریم اینجوری بگه پاره میکنه مادر شوهرمو . به من فقط گفت. ما هم نذر داریم هر سال جلو دسته یه روستایی هست اونجا گوسفند قربونی کنیم و زمستونا شیر پخش میکنیم تابستونا شربت. نذرمونم یه جوریه که حتما باید خودمون انجامش بدیم همونجا هم باید باشه. نه میتونیم نریم. نه میتونیم با این اوضاع بریم. پدر شوهرم اینا دعوا دارن حالا با ما که چرا بهشون بی محلی کردم. منم میگم حقشون بود . من از حق خودم میگذرم همیشه ولی از حق بچه هام نمیگذرم. حق بچه هام نبود مریض و تب دار تو گرمای ظهر عاشورا پاشیم بیوفتیم تو جاده که از دست شر اونا در امان باشن و ارامش داشته باشن. حالا شما بگید من چه خاکی تو سرم کنم از دست اینا...