بخونید جان من وراهنمایی خواهرانه کنید .مهمه گرییییییییییییییه .حالم خرابه ...
سلام من ده ساله ازدواج کردم رفتم دکترگفته ذخیره تخمدانت داره کم میشه سعی کن زودتر بچه دار شی .من تواین مدت رفتارهایی ازشوهرم دیدم میگم نمیدونم چیکارکنم ؟ مثلا تواین مدت ده سال هروقت رفتیم شهرمون اخه من شهردورازخانوادمم اگه هروقت می خواستیم بریم خونه مادرم من رومی بره میزاره دم خونه مادرم وخودش انگارفراریا درصورتی که خانوادم خیلی احترامش داشتن .اگه کسی خونم میاد اینقد بدش میادبهش میگم رفت وامددوست نداری راحت میگه نه . یکبارخانوادم اومدن خونم شب موندن صبحش پاشدتلویزیون بالاسرشون روشن کردکه برن خواهرم گفت بریم میخاین برین سرکار بهشون گفت حرف دل من روزدی اوناهم رفتن . من اینقدناراحت شدم ازخجالت تادوسال باخانوادم رفت وامدنکردم. .. افسرده شدم تواین دوسال.مادرش زنگ زده سرناهاربودیم یک چیزمی خوام بهت بگم زنت نفمه بروجایی که نشنوه اصلابه خداترسیدم پاشدم دنبالش رفتم می بینم میگه داداشت میخادخونه بخره پول کمکش کن تلفن رو که قطع کرده اینقد با من دعواکرده که چرا دنبالم اومدی اونوقت میخاست خونه بخره سال قبلش من همه پس اندازموبهش دادم خونه خریدگفتم باشه ازکرایه نشینی بیرون بیایم ... هرجاتونستم کمکش کردم اونوقت این همه چی روازمن پنهون میکنه. یه چندوقت پیش میخاستیم بریم شهرمون برداشته خرت وپرت خونه روببره واسه مادرش گفتم باخنده نبرگفته به توربطی نداره وقهرکرده تارسیدیم شهرمون بامن حرف نزده من رو برده دم خونه مادرم وتهدید که طلاق بگیربی مهر.اینقد مادرم ناراحت شده . خوبیش همین خونه ای که داره حداقل تنبل نیست و کارمیکنه ومعتادنیست . هروقت هم چیزی ازش نخام وکاری بهش نداشته باشم باهام خوبه ومهربونه .. هروقت حتی خونه مادرش میریم حتی باخواهربرادرخودش حرف نمی زنه وقیافه میگیره واخم میکنه کلاادم خیلی کم حوصله ای هست . ولی من ازبس باهیشکی رفت وامد نکردیم وادم ندیدیم آداب معاشرت یادم رفته وخیلی افسرده شدم وسواس فکری گرفتم . سی سالمه نمی دونم بچه دارشدن کاردرستیه .خودش چهل سال داره مشاورصحبت کردم میگه همینه تغییرنمییکنه. یعنی تواین ده سال که تغیرنکرده
