یه صحنه بود که آرش اومده بود دمه در خونه رستا اینا تا با رستا حرف بزنه ، بعد آوا جلوشو گرفت و برد یه گوشه و گفت که الان وقتش نیست و رستا خواستگار داره و اینا .. بعد گفتش که تا فردا شب جواب رستا به خواستگارشو بت میگم .. بعدش که آرش رفت ، یه هو با یه ریتم سنگینی و حرکت آهسته آوا رفت توی یه ماشین دیگه نشست .. کنارش نکیسا نشسته بود !!!!!
بعد نکیسا پرسید چی شد ؟
اونم براش گفت ..
نکیسا گفتش که حالا چی میشه ؟
آوا گفت که مهم نیست .. مهم اینه که من با عشقم از نزدیک ترین فاصله حرف زدم ، بدون هیچ مزاحمی و تو ام با عشق در نزدیک ترین حالت ممکن حرف زدی .. مهم نیست که آخرش چی میشه .. عینه دیوونه هاشده بود آوا !!!!!
بعد به نکیسا گفت که نباید بذاری رستا و آرش همو ببین و تو باید زودتر رستا رو عقد کنی !!!!