2777
2789

نمیخام حوصلتونو سر ببرم 


اما اگه خوندین دعاتون می‌کنم و ممنونم. 

خیلی خیلی کلی میخام داستان زندگیمو بگم ... 


ببینید من الان خییییلی حالم بده آنقدر بد که دارم به جدایی فکر می‌کنم آنقدر بد وقت دندونپزشکیمو پرت کردم هی دارم از صبح با خودم کلنجار میرم که مثبت باشم اما یه حس لعنتیه منفی تمام بدنم و مختل کرده بی حس و حال  شدم. 


من ۱۵ سال پیش یه حس مثلا عاشقانه یه طرفرو تجربه کردم که پنج سال تموم همه زندگیم شده بود ... از این عشقای هیجانی که تمام ذهنتو درگیر می‌کنه بی هوا اشک میریزی دنبال آدمایی می‌گردی که شبیهشن😞 و ... 


خلاصه بماند که چیا شد و کی بود و چه کردم 

بعد پنج سال فهمیدم اون آقا ازدواج کرده و کلا پاکش کردم از ذهنم سخت گذشت  ... بواسطه اون فرد با یه آقایی(علی) آشنا شدم که حکم مشاور و داشت برام فقط بازم بماند چی شد و چجوری گذشت 

بعد یک سال این آقا از من خواستگاری کرد و من بعد یکسالش بهش بله گفتم و فقط تو این دو سال یکبار همو دیدیم فقط یکبار اونم فقط برای اینکه ظاهر همو برا ازدواج ببینیم .


حالا علی از اون عشق آتشین من خبر داشت اصلا واسه همین باهاش آشنا شدم که دنیای مردها و افکارشونو بهم نشون بده همون اول بهم گفت عشق چرته منم عاشق شدم اما بهم خیانت کرد و ... یجورایی دو تامون زخم خورده بودیم و میخاستیم حال همو خوب کنیم. 


خیلی اخلاق و افکارمون شبیه بود یادمه اون اوایل قبل خواستگاری علی من 

مدام اشک میریختم و علی آرومم می‌کرد در عین حال عصبیم می‌شد و می‌گفت بس کن مگه اون کیه و ... که بعد خواستگاریش علت این کارشو فهمیدم. 


میخام بگم تا ریز کارای من و احساساتم خبر داشت 

اونم همه چیو بهم میگفت این یکی دوسال با یکی بوده اما نشده و ... 


ما ازدواج کردیم با تمام ماجراها و پستی بلندیاش.

اما قبل عقد به هم قول دادیم که گذشترو دفن کنیم همونجا و به هیچ عنوان از گذشتمون حرفی نزنیم و حتی بهش فکر نکنیم ... هر چند واقعنم جای فکر کردن نداشت دلیلی نداشت ... 


ما ازدواج کردیم و کلا پنج ماه تو عقد بودیم ... 

روزها می گذشت با پستی بلندیهاش و من قسم می‌خورم که حتی برای یک لحظم فکر و اون هیجانات قدیمم و نکردم حتی یه لحظه 



یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


 .

اما حسم می‌گفت علی گاهی فکرش درگیر میشه 

مثلاً وقتی شخصیت یه سریال اسمش همون اسم دختره بود می‌دیدم می‌ره تو فکر 


فوق العاده حس بدی داشتم نه می‌تونستم چیزی بگم چون کتمان می‌کرد راحت 


نه میخاستم بگم چون اگرم فکرش درگیر چیز دیگه بود با حرف من واقعا بهش فکر می‌کرد... 


بهتون بگم شاید تو این هفت سال زندگی چندین بار این حس و داشتم که الان داره بهش فکر می‌کنه اما به همون دلیلایی که گفتم بروش نیاوردم اما خودم میمردمو زنده می‌شدم . 


اما حتی یکبار هم راجع به این موضوع حرفی باهاش نزدم اما خودش حال خراب منو بعد این حس میدید و مدام می‌گفت چته و من یه دلیل چرت میاوردم




حالا من بجایی رسیدم که چند ساله وسواس فکری عجیب و کشنده ای گرفتم هزارتا دارو درمان و ...

اما بی‌فایده بود دارم عذاب میکشم گاهی خوبم گاهی نه و اینها  فقط درون منه 


این جنگ بزرگ فقط درون منه ...که هیییچچچچ کس حتی حسشم نمی‌کنه .


و من بعد چندین ماه که داشتم بهتر می‌شدم دوباره دیشب با یه سریال بهم ریختم تا جایی که الان بی قرارم حتی حس می‌کنم دیگه شوهرمو دوست ندارم. 

 


دیشب یه سریالی داشتیم می‌دیدیم (نپرسید چه سریالی چون مهم نیست) سر نماز بود شوهرم منم پای تی‌وی 

یهو اسم اون دختر خیلی با احساس برده شد توی فیلم ... من تمااااام بدنم گر گرفت از استرس و هجوم امواج منفی ... برگشتم دیدم همسرم رفته سجده و چند دقیقه تو خودش بود ... 

من که از همه جا دلم پر بود رفتم تو اتاق بی اختیار اشک ریختن ... می‌دونم شاید خیلیاتون درکم نکنید اما خیلیاتونم می‌دونید چه حالی داشتم

بی سر و صدا از ته دل گریه کردم تا اینکه شوهرم فهمید هی صدام کرد هی اومد پیشم گفت چی شده گفتم هیچی دلم برای مامانم تنگ شده(مامانم فوت کرده😞) گفت آروم باش و پاشو بیا از اتاق بیرون سرت گرم میشه یادت می‌ره  آروم میشی و ... خلاصه به زور منو آورد بیرون و سعی داشت آرومم کنه منم بی اختیار دیگه داشتم گریه میکردم و باز حس لعنتیم بهم میگفت فهمیده از چی دلم گرفته. و حس انزجار بهم دست می‌داد


چشاش و دیدم خیس بود حالمو بدتر کرد ...




ینی بهش فکر کرده و حتی اشکم ریخته؟؟؟


..



همه ما تو زندگیمون خوشی و ناخوشی دیدیم


منم خیلی ناخوشی دیدم زندگیم تنهاییم اخلاقای بدش گاهی و .... نمتونم بگم .




حالا از دیشب هیچ حسی ندارم بهش الآنم اشک امونم نمی‌ده




کاش فقط یه نفر پیدا شه درکم کنه آرومم کنه



فکر یه نفر اونم با احساس برای من با خیانت هیچ فرقی نمی‌کنه بخدا دارم جون میدم من😔😭😭


ببخشید طولانی شد اما من خلاصه گفتم



میشه برام دعا کنید

عزیزم وسواس گرفتی بهتره در اولین فرصت بری پیش مشاور وگرنه کارت به طلاق میکشه با این حساسیت های بیخودت 

 تازه شوهرتم ازت سرد میشه

بغلم کن که من از همه خستم توی این دود و دم غم میکشم از تو نفس من بغلم کن همین جوری که هستم بغلم کن که شکستم بغلم کن که من از دنیا بردیم عشق و آرامشو باور کن باتو دیدم 

عزیزم من درکت میکنم 

باید باهتش صحبت کنی چون هر دوتاتون سختتونه و ممکنه در اینده اتفاقات خوبی نیوفته 

شما هم خیلی احساساتی هستید این از نوع نوشتنتون معلومه باید سعی کنید خودتون رو با چیزهای مختلف سرگرم کنید 

برید برای همسرتون گل بخرید یا وقتی یه فیلمی میبینه که اسم اون خانم میاد باهم برید بیرون و خوش بگزرونید

نه به نظرم خودت حساس،شدی شوهرت اصلا به اون دختره فکر نمیکنه خودت وسواس فکری پیدا کردی، یک روز در آرامش همین حرف هارو خودت بهش بگو و حلش کن، زندگیت و خراب نکن اون دختره رفته پی زندگیش تو حالا خودت زجر بده، میتونی برو مشاوره، شاید افسردگی داری

برا سلامتی امام زمان و خانواده ام و خودم صلوات میفرستی😍😘
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز