سلام دوستای گل
ماجرا اینجوری شروع شد که نامزدم یه جعبهی کتاب و تقویم قدیمی از انبار بهم داد و گفت ببین هر کدوم به دردت میخوره بردار و هر کدوم به درد نمیخوره بنداز بره
حالا این وسط دفتری رو خوندم که دختری خاطراتش رو با نامزد من توش نوشته بود و خیلی عاشقانه بود، یک چند خطی هم نامزد من توش نوشته بود متنش این بود:
"بهت قول میدم تا وقتی زندم و نفسم میکشم دوست دارم و بهت فکر میکنم."
زیرش هم امضا و تاریخ(۱۰ سال قبل تقریبا)
من رابطهی نامزدم با این دختر در گذشته رو میدونستم، و میدونستم بلاخره یه دوست داشتنی هم بوده، اما بهش فکر نمیکردم، میدونستم مهم الانه که باهم خوبیم و حالمون خوبه، اما از وقتی این جمله رو با خط نامزدم تو اون دفتر دیدم حال عجیبی دارم، بغض گلومو گرفته، حالم اصلا خوب نیست...
به روی نامزدم نمیارم این موضوع رو که خاطرات براش زنده بشه، ولی مثل خوره افتاده به جونم، یه حسادت زنونهی دیوونه کننده...
همش با خودم فکر میکنم ممکنه هنوز یاد اون دختر باشه...
اینم بگم که اون دختر با اینکه خیلی ادعا میکرد نامزدمو دوست داره ولی بخاطر اینکه صاف و صادق نبود نامزدم ازش جدا شد، یعنی نامزدم خودش خواست که با اون نباشه...
شماها هم چنین تجربه هایی داشتید تا حالا؟