۱۵ بهمن اومد خواستگاریم ازش خوشم اومد باحرفام سرش شیره مالیدم البته دروغ هم نگفتم بیچاره عاشقم شد عقد کردیم
کیفمو دزدیدن رفت دزده رو گرف بعد من میخاستم ادای فاطی کماندوهارو دربیارم خوردم زمین زانوی شلوارم پاره شد کیفمو که اورد اینجوری😠گف سرظهره (جایی که بودیم مگس پرنمیزد با اینکه یکم ازخونمون فاصله داشت اصفهان ظهراش خطرناکه ولی) با این وضع بیاین من میرسونمتون
برام عجیب غریب بود چرا صورتشو پوشونده تقریبا😅
بعد سوار ماشینش که شدم لباسای فرمشو دیدم 😂😂😂
ازش ترسیدم بعدتراااا فمیدم همسایمونه😂😂😂😂
بعدشم من عاشقش شدم دست از سرش ورنداشتم😂😂به هربهونه ای سر راهش سبز میشدم😜
سر کلاس ریاضی دو ترم تابستون باهم اشنا شدیم کلی طولانیه❤🙄
آشنایی ما که ای کاش هیچوقت اتفاق نمیوفتاد با دعوای سنگینی در محل کار شروع شد ،،من بگو اون بگو وخلاصه کلی بحث وهرروز دعوا تااینکه یروز بعد ماههااا توسط مهندسی ک باهاش کار میکردم همسرم ازمن خواستگاری میکنه واینقدر پاپیچ میشه ک مجبور میشم به مادرم بگم فلانی توو محیط کار حرف ازخواستگاری میزنه و مادرمم کنجکاو که کیه وبا اولین دیدار این آقا خودشو دردل خانواده جا داد وجواب من منفی و پافشاری های خانواده و جوابشون مثبت تااینکه بعدماهها برو بیا تکلیف مشخص شد برای جلسه نهایی من به هم زدم چون دلم باهاش نبود و دوباره این بکش مکش ها ادامه داشت و واقعاااا نمیدونم چطور دهنم بسته شد که بطور باور نکردنی دیدم سرسفره عقد نشستم و متعجبم کسی که اونهمه برای بدست آوردنم سختی کشید ازمن حرف شنید وچقدر رفت آمد تا جواب گرفت چطور دلش اومد خیانت کنه بهم و زندگی ک بهشت بود به جهنم تبدیل کنه
