سوال

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/16

تعداد پست: 3063

خانما يه سؤالي داشتم.حقيقتش من احساس زشتي بهم دست ميده همه بهم ميگن خوشگل و حذائي با يه پسري اشنا شدم عكس خودمو براش نفرستادم اين اقا هم قصدش ازدواجه از همون اول هم بهم گفت من قلبتو ميخوام چون دختر خوب و پاكي هستي من ميخوامت بهم گفت اخلاقتم خيلي خوبه

1399/03/17

04:42

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

مررريمممم

مدیر استارتر

عضویت: 1399/03/16

تعداد پست: 3063

حالا هم قصدش ازدواجه من نميدونم بايد چي كار كنم خواهشا راهنماييم كنين

1399/03/17

04:43

0 نفر لایک کرده اند ...

rezvane7500

عضویت: 1399/02/11

تعداد پست: 201

کجا آشناشدی باهاش

1399/03/17

04:44

1 نفر لایک کرده اند ...

مامان دوقلوها

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

__gharb_e_ashena__

عضویت: 1397/09/14

تعداد پست: 10103

تو مجازی چجوری فهمیده قلبتون پاکه ؟

من عکستو دیدم واقعا زشت نیستی که احساس زشتی کنی

ولی لطفا مراقب باش من اصلا از دوستیای مجازی که میگن ازدواج میخوان بکنن خوشم نمیاد اعتماد ندارم واقعا ...

ناتانائیل ! تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود! در انتظارِ خدابودن؛ ناتانائیل یعنی باور نداشتن اینکه او هم اکنون حضوردارد...

1399/03/17

04:44

2 نفر لایک کرده اند ...

mahboooobeh5

عضویت: 1398/12/20

تعداد پست: 16115

یه عکس بگیر توش ابروتو مداد بکش و... بعد عکستو براش بفزست، همه چیزت خوبه عزیزم😁

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍

1399/03/17

04:44

1 نفر لایک کرده اند ...