رفتیم درمونگاه و منم هم خجالت زده و هم حال خراب
دکتر گفت چی شده و منم با زور حرف میزدم و حالمو میگفتم و ازم همش میپرسید و معاینه کرد و فشار و ...
گفت یه شوک عصبی شدیدی بهت وارد شده و به خاطر همینه و سرم داد و امپول بعد وسط حرفاش مادرشوهرم می گفت اقای دکترا ین ناراحتی قلبی داره؟ اره ؟ چند بار تکرار کرد
اخر دکتر نههه من دارم معاینش میکنم شما هم الان چند باره که میگین ناراحتی قلبی ناراحتی قلبی
نه نداره قلبش سالمه، اگه میخواین بدونین از فکرو خیاله از غصست، خانم فک نکنم شما مادرش باشین
اخه اولش مادرشوهرم گفت ببین اقای دکتر دخترم چشه