بچه ها من کلا دختر خیلی مهربونم و تو هر شرایطی میخندم و دوست ندارم کسی ازم ناراحت شه
من یه داداش بزرگتر دارم و ما کرج زندگی میکنیم مامانم اینا دوست دارن من فقط خونه مامان بزرگم باشم اصلا به من اهمیت نمیدن امروز بعد یه هفته که اجباری منو فرستادن برای وسایل برداشتن رفتم خونمون اینقدر دعوام کردن میگن چرا میای اینجا یا داداشم زنگ زده خرم کنه نرم خونه مامانم اصلا منو دوست نداره منو با آژانس تک و تنها فرستاد دوباره بعد یه زنگ نزد که رسیدم یا نه کلا دوسم نداره وقتی دیده منو حاملست قرص خورده من بمیرم😓😥😢ولی بازم زنده موندم من دختر خیلی خوبیم اصلا با پسرا در ارتباط نیستم و مدرسه تیزهوشان درس میخونم
مامانم دوسم نداری خیلی دلم شکست امشب از دستش اصلا بهم اهمیت نمیده من بد بخت کلاس پنجم که تموم شد مریض شدم اینقدر دعوام کرد منی به فکر خود کشی هم افتادم فکر کن بچه کلاس پنجم و فکر خود کشی
کسی اطرافتان هست اینجوری باشه تروخدا یه چیز بگید آرومم کنید😢😥😓