چقد سرگذشت من وشما شبیه همه .بااین تفاوت ک شوهرمن نذاشت 7ماه حتی بمادرم زنک بزنم داشتم ازدلتنگی بغض خفه میشدم باز نمیذاشت بزنگم بدتر میدیدگریه کردم دعوام میکرد بیشتر ..
بعد 7ماه عید .دیگه گذاشت فقط یه زنگ بمادرم بزنم .الان 9ماهه ندیدم مادرمو ...
واینکه من بچه ندارم اما باوجودتمام بدیاش نمیخوام جداشم ازش.
منم مثل شما همش خونه هستم .تنها.وبیرونم کلا نمیبره منو .یا ببره خودش باشه همرام اونم زود برگردیم..
به امید سربراه شدنش موندم ...واقعا سخته مادر بچه بزرگ کنه بعد دامادش اونو ازدیدن بچش محروم کنه
این چندماه همش باهمین سایت خودمو سرگرم میکنم. ازبس غصه خوردم وگریه اسکلت شدم زیر چشمام کبود