دلم خونه این اولین تاریکم همیشه خواننده بودم بچه ها من یک ساله که ازدواج کردم دقیقا و دیروز رفتیم ویلای پدر بزرگ همسرم که توی شماله از طرفی قبلا همسرم عاشق دختر خاله پدرش بوده که یک سال از من کوچیک تر و خیلی همدیگه رو دوست داشتن ولی بنا به دلایلی ازدواج نکردن ما تقریبا سنتی ازدواج کردیم رفتیم اونجا و این خانم اونجا بودن همسر من تا ایشون رو دید اصلا گل از گلش، شکفت و مدام باهم حرف میزدم انگار نه انگار که من اونجام. اصلا به من محل نمیداد. من خیلی ناراحت شدم و حرص خوردم و هرچی به همسرم چشم ابرو اومدم به خودش نگرفت. این دختر خیلی از من از لحاظ زیبایی بهتره و برخلاف من که شخصیتم ارومه به شدت اجتماعی و زودجوشه بعد مادر شوهرم و پدر شوهرمم همش به حرف میگرفتمش اصلا به وجود من اهمیت نمیدادن همسرم عی باهاش سر به سر میذاشت و بلند میخندیدن به هنسرم گفتم این کارت درست نیست حداقل جلوی من حرمت نگه دار میگه وا من مگه قصد بدی دارم هرچی بوده گذشته تموم شده ولی من بعد ازدواجم از زبون برادر شوهرم شنیدم که شوهرم به خاطرش خودکشی هم کرده و خیلی دوسش داشته. اون دختر هم اصلا حجابشو رعایت نمیکرد بدون روسری با تی شرت و کلی ارایش اصلا خالم خیلی بده ما قراره تا اخر تعطیلات اینجا باشیم کمک کمک
برای ابراز عشق به مردم مجبور نیستید هر فردی را که میبینید ببوسید، برای عشق ورزیدن به دیگران لازم نیست یک کاسه برنج به آنها بدهید! "عشق ورزیدن" یعنی دربارهی دیگران کمتر قضاوت کردن ،و دادن این اجازه به آنها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند و بدون انتقادِ ما آن کسی باشند که هستند...🥰
با شوهرت بشین حدی حرف بزن بگو میدونم تو قصد بدی نداری ولی من از این کار خوشم نمیاد بگو خودتو بزار جای من توم بودی ناراحت میشدی خلاصه بشین مفصل باهاش صحبت کن
من زنی هستم "آزاد" ! در فطرت من "حیا" نهاده شده ، میدانم کجا باید "شرم" کنم و کجا میشود "رها" بود .. "تو به من نیاموز"