سلام بچه ها وای تروخدا کمک کنین دارم دیوونه میشم. امروز ظهر داداشم اسباب کشی داره منم از دیشب ب شوشو گفتم اونم اوکی داده. امروز ظهر غذا درست کردم توی لوبیا اب گوشت ریختم.بعد میگ توش اب گوشت ریختی گفتم نه (اخه میخاستم بخوره.گوشت ک نمیخورع لااقل ابشو بخوره) چندبار ازم پرسید گفتم نه. اخرش گفت بگو بجون داداشم گفتم نه. گفتم بجون تو ابشو نریختم. اونم گفت میخای ظهر بری خونه مامانت ب داداشت کمک کنی منم نمیبرمت.الان گرفته خوابیده. قرار بود ب دوستش زنگ بزنه برای اسباب کشی بیاد کمک داداشم الان گرفته خوابیده. درونم پر از خشم و نفرته نسبت ب شوشو.
احساس پشیمونی میکنم ازینکه ازدواج کردم خیلی لجبازع چندبار همینجوری توی شرایط مهم لجبازی کرده انگار ن انگار یه مرده گندس