ببین من تازه ازدواج کرده بودم خونه مون هم از محله های خوب شهره
ساختمان رو به رو مون رو داشتن میساختن یه نقاشی داشت تا این نقاشی ش رو کرد و رفت من مردم
کافی بود کمی پرده م کنار بره یا پنجره باز کنم فوری میومد وایمیساد اون موقع دانشجو بودم
وقتی میومد و میرفتم تو کوچه بهم علامت میداد
یکی نبود بهش بگه احمق من یه تار موی شوهر مهندس م رو با صدتای تو عوض نمیکنم
حالم ازش بهم میخورد
میترسیدم به شوهرم بگم دعوایی و آبروریزی چیزی بشه
انقدر اهمیت ندادم رفت گور به گور شده
هدف م از این داستان این بود که همیشه ادم احمق زیاده تو خودت عاقل باش حالا چه مطلقه بودی
چه متاهل
چه مجرد