بازم زن بابا

خواهش میکنم 

وقتی انقددد خوشبخت باشی ک نیازی ب زن باباهه نباشه برا بابات اومد و رفت راحت تره.اونموقع شرایط فرق میکنه شما میای میری و زن باباتو محل نمیدی

همه این فکرا رو میکنم 

اولش اصلا کسی راضی نبود حضانت رو بگیرم 

میگفتن دوران بلوغش بشه سرکشی هاش شروع میشه 

پدرباید بالا سرش باشه .

ولی پدرش اصلا اهمیت نمیده .خیلی خیلی بی خیاله 

الان همه خانوادم راضی هستن حضانتش رو بگیرم به غیر ازشوهرم 

شوهرم رو دوست دارم ولی یه موقع ها بخاطر اینکه بچم رو قبول نمیکنه ازش بدم میاد 

نمیدونم چی کنم . از اینکه دوباره زندگیم خراب بشه میترسم . 

از اون ور بخاطر بچم افسردگی گرفتم 

از اینکه نمیتونم کمکش کنم از خودم متنفرم 

میترسم به قول شما چند سال دیگه مادرم توانایی نگهداریش رو نداشته باشه . 

شبای قدر فقط دعا کزدم خدا بچم رو عاقبت به خیر کنه

واقعا کم اوردم   

منم واقعا شب قدر برای این بچه ها دعا کردم واقعا ناراحت شدم

ولی شما یه بار جدی حرف بزن با همسرت

اگر از همسر دومی بچه دارید بگین که این پسر هم مثل سایر بچه بچه ی منه و حقشه که بیاد پیش مادرش باشه

بگو تو که از اول میدونستی من بچه دارم باید با این مسائل کنار بیای

چون مادربزرگ جای مادر رو نمیگیره و پدر هم برای دوران بلوغ اصلا مناسب نیست خصوصا بی خیال که باشه بدتره

من همکلاسی همین طوری داشتم پدره اذیتش میکرد مادره هم شوهر داشت و شوهر مادره نمیزاشت و مادره هم اصلا پسره رو قبول نمیکرد

الان همون مادر و شوهر زمین گیر شدن ولی یه نفر نیست دستشون رو بگیره

اون همکلاسی منم اینارو کلا نفرین کرد و ولشون کرده

میگفت وقتی اون دوران همه منو ول کردن الان انتظار دارن

الان پسره که هم سن و سال ماست دیگه ادم حسابشون نمیکنه و واقعا برای پدر مادر این خیلی بده

وای خدا من بابام زیر دست زن بابا بزرگ شده نه مادری داره نه پدری نه خواهر فقط یه داداش تنی داره و سه تا داداش ناتنی و چهارتا خواهر ناتنی هیچکدوم دوسش ندارن دلم برا بابام میسوزه

خدا ازش نگذره از خدا میخوام ب دلتون و ب خونتون آرامش بده آمین

برادر نداري اسي!!! من جاي تو باشم با خواهرم يه روز ميريزيم سرش ترتيبشو ميديم😂ولي جدا از شوخي كاري كن خودش فلنگو ببنده اذيتش كن تا مي توني 

من نامادری هستپ ۲۳ سالم هست و همسرم دوتا پسر ۱۰ سال و ۹ سال داره انقد زحمت کشیدم تو مدارس جلسات نمایش جشن کاردستی نقاشی همش اولین نفرا من بودم حتی معلم ها هم میگن از خیلی مادر ها بیشتر زحمت میکشی اما همسرم قدر نمیدونه من بچه رو دوست داشتم اما شوهرم یکاری کرد گه واقعا داره یه اونا حسودیم میشه ‌ولی بازم تا دیروزم هی براشون لباس خریدم از خودم میزنم برا اینا و اینکه واقعا سخته نامادری بودن نمیدونم شاید همه مث من دلسوز نبودن ک الان فکر کنن وظیفشه باباش خوابه من دوتاایی دوتا بچه بزرگو درس میدادم با شکم حامله هیچ وقت ازم تشکر نکرد ی گل نخرید چقد دلم گرفت اسم نامادری ها بده شاید اون واقعا بده ولی من بدی نکردم بهم میگه بچه عوض نمیشه زن عوض میشه چرا که خواستم منو ببر سونو ان تی ولی ساعتی بود ک اینا امتحان داشتن با اینکه کل امتحاناش خودم کمکشون کردم گفتم امروز میرن خونه مادرشون اما پدرشون تو رو من واساد و کلی حرف بادم کرد نه فقط یکیشه هزار بار منو شکست و خیلی ناراحتم

همسر من پسرا خیلی بی احترامی‌میکنن اما بهشون چیزی نمیگه 😔 خسته میشم میگم نریزین نکنید باباشون میگه چیکارشون داری با اینکه من خیلی کار میکنم و همش در حال تمیز کردن خونه....کاش یکم اعتدال داشت و منطق 

من خودمم نامادری هستم 

ولی بچه همسرم واقعا دوسم داره 

همیشه میگه من تو رو بیشتر از مادرم دوست دارم 

شوهر منم تشکری نمیکنه بابت نگهداری بچه 

ولی من روز اول قبول کردم شرایط رو همه جوره وایسادم 

به نظر من اشتباهه یه دختر مجرد بیاد با یه مرد بچه دار ازدواج کنه چون حس مادری نداشته حالا باید مسئولیت دوتا بچه رو قبول کنه

خیلی سخته نگهداری دوتا پسر بچه 

شما محبتت رو بکن 

اون دوتا طفل معصوم گناهی ندارن مقصر شوهرته که کمک حالت نیست 

وخودت که جوری برخورد کردی شوهرت فکر میکنه وظیفته و حمایتت نمیکنه

ایشاا... خدا خیرت بده عزیزم 

من تازه ازدواج کردم 

شوهرم یه دختر داره هفته ایی یه بار میاد پیشمون 

اصلا حوصله بچه خودشم نداره همون یه روزم بچه پیش منه و با هم سرگرم میشیم 

شاید اگر بچه دار بشم بتونم راضیش کنم بیارم پیش خودم 

هفته دیگه وقت مشاوره دارم 

اگر قرار باشه بین بچم و شوهرم یکی رو انتخاب کنم بچم رو انتخاب میکنم 

با اونکه میدونم همه مخالفت میکنن و خیلی تنها میشم 

ممنون دوست عزیز وقت گذاشتی

برا عاقبت به خیری بچم دعا کن 

اره بچه ها بهم‌میگن تروخدا بیشتر از مادرمون میخوایم میگن تو بیشتر بفکر مایی دوستم دارن اما همسرم ناشکر و باعثت میشه من بهشون حسودی کنم بخاطر تبعیض که میزاره