وای دقیقااااااا ینی سکته میکنم ولی چیزی نمیگم میگم اونم با ی امیدی اومده
البته الان جوابشو میدم از بعد دعوا
ولی باز کار ب کارش ندارم ببینم چیزی داره درموردمون میگه یا ب خودم فوش میده قاطی میکنم براش
الان ما گرفتیم دیگ
گفتن بگیریم تو راحت شی بری بیرون مسافرت اینور اونور ولی کو
والا انگار من شوهر کردم جا اون خانمه
اون قهررفته گردش و تفریح و همه جا میره
ارزو خونه نشین شوهر داری
وظیفم هست درست ولی در صورتی ک بابام زن نداشت الان زن داره وظیفه من نیست
اوه همین دیگه حالا فکر کن یه زنی بابام بگیره اینطوری
بابای منم زود قاطی میکنه عصبی من باید کوتاه بیام
بابای من میگه زن نمیخوام مگه تو راضی باشه
زرنگه میخواد اگه بعدا زنه بد از کار درآمد بندازه گردن من که تواصرار کردی
والا به خدا میترسم اصرار کنم بد بشه بگه مگه خودت نگفتی ازدواج کن
بگم ازدواج نکن چند سال بعد منو مقصر تنهاییش بدونه
میگم اصلا یه خونه جدا بگیر من برم تنها مشکلی نداره
اینو میگم انگاری فوحش دادم به بابام
میگه هر کی بیاد تو این خونه مگه میخواد تو رو بخوره که بخوای بری
دیگه واقعا بعضی وقتا نمیدونم چکار کنم کلافه میشم
الاهی امین
واقعا دارم عذاب میکشم
ارزوی مرگ میکنم دیگه
تنها ارزوم این شده بچم زودتر بزرگ بشه بتونه از حقش دفاع کنه
شما الان اطاق داری خونه پدرت
پسر من حتی یه کمدم نداره تو خونه پدرش
به همه گفته با پسر ازدواج کردم . بچه منو از چشم همه پنهون میکنه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
51 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
