وقتی بچه بودم مهمونی داشتیم خونه فامیلامون ماهم رفتیم روستا
بعد نشسته بودیم مامانم گفت عسل برو حموم کن خودتو تمیز کن خونه مادربزرگت و بیا منم رفتم تا حموم کردم و لباس پوشیدم مغرب شد تو روستامون ی درخت هس میگن جن داخلش بسم الله
واقعا هم هستا
مغربا هم ک نمیشه بریم زیر درخت شنیدین دیگ ن؟
منم ک بچه بودم کسی بام نبود رد شدم ازش بخدا یه حس سنگینی فووووق العاده بهم دس داد
از اون شب ک بگم دیگ هیچ وقت دست و پام خوب نشدن همش پادرد و دست درد و ... داشتم
و یه چیز دیگ نمیخوام قطره چکونی کنم . اینجا همه چیو میگم ک اذیت نشین( خدایی ببینین چقد خوبم ) وقتایی ک میریم کنار میبریم از درخته سنگ میزنیم سنگه پرت میشه رومون .
یه زن و بچه ها هستن اونجا ک همیشه شبا بچه هاشو حموم میده
دیدم و شنیدم قضاوت با خودتان
اهاااااا. یه قضیه ترسناک دیگ ک خداشاهده واقعیته واقعیته. بگم نگم؟