من و شوهرم خیلی اختلاف داشتیم....جوری که تو عقد منو از خونه پدرش مینداخت بیرون و من فقط اشک و التماس که نرم....من فقط میخاستم بهم توجه کنه اما روز به روز بی تفاوت تر و سرد تر میشد....خلاصه بعد 5 6 بار بیرون انداختن یبار هم خودش هم پدرش منو زدن و رفتم برا طلاق....اما اومد و التماس که طلاق نگیر...منم نگرفتم و برگشتم پیشش ....خلاصه فهمیدم خودم مقصر بودم که گدایی محبت میکردم,کم کم اون عاشقم شد و جامون عوض شد....
البته من خیلی صبوری کردم و واقعا عاشقش بودم