از حرف های حاله زنکی بدم میادد😞 ولی انقدر اعصابمخورد شد ک اومدم بگم...دیروز خواهر شوهرم اومده بود منم تازه زایمان کردم با اینحالم پاشدم پذیرایی کردم دوتا پسر کوچولو داره پدرمو داوردن مامانش هی میگفت ب اینا آبمیوه بده ما هم آبمیومون تموم شده بود یکیش تهش بود اونو دادم هی در یخچالو باز میکردن تا مطمئن شن دیگه چیزی نیست هی میگفت از سیسمونی پسرت ماشیناش بده بازی کنن منم راستشو بخواید گفتم دلم نمیاد قبل این ک خودش بازی کنه بشکوننش بعد گفت مسخره نکن بده بازی کنن آخر دوتا توپ دادم ..کابینتارو باز میکردن میگفتم چیزی میندازن میگفت عیب نداره بزا بازی کنن..و.......آخرم منو با دل دردم ول کردنو با وضع خونم رفتن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دیگه تو زندگی ادم باید طاقت همه چی داشته باشه ،غیر از اینم یا باید دعوا و دلخوری تحمل کنی یا بدتر باید خودخوری کنی،انشالا تا گل پسرت بزرگ تر شه هزار برابر اسباب بازی های بهتر براش بگیری تا اون موقع هم خدا یه درکی به خواهر شوهرت داده باشه
فکر نکنمیاد بگیره نمیدونم با چزبونی باید میگفتم باز مادر شوهرم بودنی نمیزاشت رفته شهرستان من ...
یجوری رفتار کن ک بفهمه از کاراش بدت میاد مثلا بچهاش میرن سریخچال بلند بهشون بگو میدونستین کار زشتیه وقتی میرین مهمونی اینور اونور سرک بکشین یا بی اجازه به همچی دست بزنین چنبار ک بگی روش کمتر میشه