شوهرمو... بعضی وقتا پیش خودم میگم نکنه چند سال دیگه برام عادی شه... چند شب پیش نصف شب یهو از خواب پرید با استرس گفت مریم خیلی دوستت دارما. قلبم واسش پر کشید، صبح بهش گفتم اصلا یادش نمیومد... به حس پاکش از ته دلم اطمینان دارم و از خدا میخوام تا آخر عمر بتونم قدرشناسش باشم😔❤️ گاهی گریه ام میگیره از این همه حسی که نسبت بهش دارم...
دلم ضعف رفت برا این حس قشنگ😍😍 ایشالا پایدار باشه همیشه. دعا کن همه آدما بتونن این عشقو تجربه کنن❤️
ته قصه خودشو پیدا کرد اون که بین جمعیت گم شده بود.....اونی که به جای زخمای خودش مرهم زخمای مردم شده بود......چه دقیقه هایی که با حسرت بین آدمای خوشبخت گذشت........کی میتونه حالتو درک کنه کی میدونه که چقدر سخت گذشت