من وقتی سه ساله بودم مادرم فوت میکنه پدرم با دختر دخترعمش که از همسرش طلاق گرفته بود ازدواج میکنه که اون خانوم یه پسر داره که هفت سال از من بزرگتره
و الانم یه خواهر دارم که کلا رابطه ای با هم نداریم خیلی کم
حالا رابطه نامادریم با من خوبه همیشه مواظبم بوده ولی خب بعضی وقتا ی فرقایی بین منو بچه هاش گذاشته ولی خب بیشتر از این توقعی نمیشد داشت
رابطم با داداشم خوبه همیشه هوامو داره مهربونه اصلا حس اینکه ناتنی رو ندارم سه چهارسال پیش داداشم خونه جدا گرفتو تنها زندگی میکنه زیاد نمیره خونه بابام ک مادرشو ببینه ولی خونه ما میاد یا من میرم ببینمش دلم واقعا براش تنگ میشه
اگه بدونه که من رفتم خونه بابام اونم میاد اونجا نرم نمیره
مثلا یبار منو خواهرم و همسرم و داداشم داشتیم صحبت میکردیم یدفه داداشم گف فردا میخام برم لباس بخرم نمیاین شما من گفتم اتفاقا مانتو و کفش میخام ولی وقتشو ندارم ولش
روز بعد شب اومد خونه ما برای من مانتو کفش و شال گرفته بود
که همسرم کلی ناراحت شد ب من کف به چ دلیلی برات گرفته
یا مثلا داداشم جلوی منو خواهرم یا مادرش خیلی راحت شلوارشو عوض میکنه که همسرم بدش میاد و میگه زشته
یا مثلا داداشم بهم میگه امروز خستم میشه بری خونم ناهار برام درس کنی؟ همسرم کلی غر میزنه
خب داداشم رفتارش طبیعیه بنظرم ولی همسرم میگه منظور داره من نمیدونم چیکار کنم از اول همین بوده تو این همه سال من ی چیز بد از داداشم ندیدم
چی بگم که هیچکدوم ناراحت نشن؟؟