زنداداش همسرم همسایه فامیلمون بود و دنبال یه دختر خوب برا شوهرم میگشتن فامیلمونم منو معرفی کرده بود بهشون،با خونوادم درمیون گذاشتن و اومدن خاستگاری همه راضی بودن میگفتن پسره خوبیه ولی من از قیافش خوشم نمیومدبالاخره بعد دوماه پادرمیونی راضی شدم زنش بشم اصلا ازش خوشم نمیومد اولاش اما بعد نامزدی وقتی باهاش قشنگ اشنا شدم بخاطر اخلاق فوق العاده خوبش خیلی ب دلم نشست من ادم عصبی و زودجوشی هستم اما شوهرم خیلیییی اروم و باحوصله..بعد چند ماه خاستیم عقد کنیم طلا یهو گرون شد و شوهرم وضع مالیشون خوب نبود پدر نداره و کسیم کمکش نکرد دلم سوخت و نخاستم اذیت شه بجز یه حلقه چیزی نخریدم و خونوادمم راضی کردم ک خودم نمیخام با یه عقد محضری بله گفتم و زنش شدم😍 بدون هییییچ جشن و طلا و ریخت و پاش و....فقط ی دست مانتو شلوار و حلقه خریدم و رفتیم اتلیه ی عکس یادگاری انداختیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بخاطر اون دعوا ک هیچ تقصیری نداشتیم خداخودش شاهده ما ک رفتیم داداشش پشت سرمون مارو پیش همه خراب کرد و همه فامیلشون طردمون کردن... خیلییی سخته هرروز ی حرف جدید میشنویم س تا داداش داره و س تا خواهر ک هرروز ی برنامه سرمون درمیارن اما دلمون بهم خوشه و ب امید هم دیگ زندگی میکنیم