دوم راهنماییم. یه دختر شر و شور و زبون دراز تابستونه و به دعوت خالم میریم باغشون تا میوه جمع کنیم همه خاله ها و یه داییم با خانواده هاشون بین اون همه آدم فقط با یه نفر جورم دختر خاله بزرگم(از من شش سال بزرگ تره و تو این دنیا از همه به من نزدیک تره و از همه جیک و پوک هم خبر داریم)
داشتیم با دختر خالم دو تایی دور از جمعیت میوه جمع میکنیم که یهو میگه «واست خواستگار پیدا شده😁»
منم جدی نگرفتم چون از این شوخیا باهم زیاد داریم گفتم«به به حالا کی هست این آدم خوش بخت؟»
با بیخیالی گفت«پسر کوچیک فاطمه خانوم»
(فاطمه خانوم همسایه دختر خالم ایناس که دو تا پسر داره پسر بزرگش شش ساله با دختر خاله ی من همو میخان و با همن)
اولش باور نکردم ولی بعدش احساس کردم جریان جدیه که بعد دیدم بعععله جدیه
فاطمه خانوم به خالم گفته که منو از مامانم خاستگاری کنه مامان منم عکس العملش فقط این بوده«😂😂😂😂هنوز خیلی بچس»
از اون روز به بعد دختر خالم هی از اون تعریف میکرد برام از خوصوصیاتش و...
هی میگف اینجوری گفت اونجوری گفت...
منم چون کم سن بودم و تا حالا همچین تجربه ای نداشتم با هر جمله ای میشنیدم دلم غنج میرفت و خر کیف میشدم
(چون خیلی طولانیه خلاصش میکنم)
یه سال میگزره به همین مدل تو این یه سال چن بار همو دیدیم و من فهمیدم یه پسر عین خودم شیطون از همه کاراش شیطنت میریزه( الان ۲۴سالشه)
با همه حرکاتش علاقشو میفهموند بهم منم که خر کیف...!
من چون تو جمعشون تازه وارد بودم کلا حرف نمیزدم فقط به کاراشون نگاه میکردم
این آقای خاستگار یه دختر عمو داره که به ظاهر واله و شیدای ایشونه(فقط چون اون پسر چندین ساله باشگاه میره و بدن و قیافه عالی داره عاشقشه همین)
من شنیده بودم که چن بار به پروپاش پیچیده بود ولی میدونستم که از دختره متنفره
اول دبیرستان بودم که دختر خالم بهم گفت آقای خاستگار از این وظعیت خسته شده میخاد بدونه من بهش علاقه ای دارم یا نه میخاد با هم باشیم
منم درسته ته دلم غنج میرفت ولی در واقع علاقه ای نداشتم بهش اونجوریم که تو این سالا از او دیده و شنیده بودم اون واقعا عاشقم بود با خودم گفتم حالا که اون انقد دوسم داره چرا از دستش بدم؟!
خودشم که جریان ماله امروز و دیروز نبود و ماله چن سال بود
قبول کردم
۱۲بهمن بود و جمعه که اولین روز حرف زدنمون بود من از شدت استرس و هیجان رنگ عین گچ دیوار بود و کل بدنم میلرزید
چون من مدرسه میرفتم و درس میخوندم دو روز یبار حرف میزدیم به خاسته ی من