سلام دوستای گلم
بخدا دیگه خسته شدم تحمل ندارم ۳۸ هفته بازداریم الان دوهفته دیگه زایمانشونه اونوقت قراره پدر شوهرم اینا و خانواده خواهر شوهرم همه بیان گردن من بدبخت ،،خواهر شوهرم دوتا بچه داره ک بقران ببینید فرارمیکنید بی اجازه ازت چیز میبرن وسایل خونه رو میان میشکنن فوش میدن همینطور دستشویی میکنن تو خونه ،،،حالا قراره بیان چون پدر شوهرم یکم حالش بده میخواد بره دکتر ،،شوهر من میگه انتظار دارم تو بگی آره من بچه هارو میگیرم شما باباتونو ببرید دکتر ،،،نمیدونم استرس بچهارو داشته باشم یا اینکه فردا پس فردا پدر شوهرم مریضم نکنه بخدا دیگه خستم دیگه بریدم از زندگی دوس دارم خودکشی کنم راحت شم ،،،،اونم از یه ماه پیش ک چون مادر شوهرم دستور دادن مابریم شهرستان ،،شوهرم من بدبختو یک ماه برد اونجا عید ک بهترین موقعس واسه من جهنم بود فقط خدا میدونه چقد زجر کشیدم ،شما جای من بودید چکار میکردید ،الان خواهر شوهرم بهش زنگ زدم میگه بابام گفته همه نریم فاطی گناه داره بارداره اذیت میشه منم گفتم بزار اون هی اذیت شه مهم نیس تو خوب باش