2777
2789
عنوان

زندگی در جوار خانواده شوهر

411 بازدید | 38 پست

دیگه خسته شدم دلم میخواد برم یک جای دیگه جدا از ساختمان پدر شوهرم اینا زندگی کنم. اصلا نمیتونم کنار بیام. همه زندگی خصوصیم جلوی چشمشونه. هیچی از دیدشون مخفی نیست. آرامشم از بین رفته. عصبی و پرخاشگر شدم. یه مدت رفته بودن یک محله ديگه خونه دوشون اما دوباره برگشتن. اون زمان که نبودن، زندگیم با شوهرم و بچم عالی بود اصلا بحث و دعوا و اینچیزا رو نداشتیم. اما از زمانی که اینا برگشتن تو این ساختمون، اعصاب من به کل بهم ریخته. به هر بهانه ای جوش میارم و از کوره در میرم، خیلی پرخاشگر شدم. هر چقدر به شوهرم میگم خونه رو بفروش بریم جای دیگه اصلا گوشش بدهکار نیست. ازم توقع داره زن ملایم و آرومی باشم اما منم ازش توقع دارم این خواستمو عملی کنه. اما نمیکنه. منم روز به روز عصبی تر میشم. دیوونه شدم. اما شوهرم راضی نمیشه خونه رو عوض کنیم؟ صدامون در میاد خانواده شوهرم می‌فهمن و این بدتر آزارم میده. دیگه نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم. آخر میترسم راهی تيمارستان بشم. خسته شدم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

درکت میکنم

وقتی این موضوع رو براش مطرح میکنم براش مسخره اس اصلا نمی‌فهمه و درک نمیکنه برای یک عروس زندگی کردن تو یک ساختمون غیر قابل تحمله. به خدا روانی شدم. دلم یک زندگی خصوصی و آروم میخواد بدون اینکه من اینهمه عصبی بشم و از چشم بیوفتم. شوهرم درک نمیکنه

الهی که خدا راهی براتون باز کنه

من یکسال باهاشون تو یه محله بودم با رفت و امداشون دیوانه م کردن شما دیگه....

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

میفهممت عزیزم....خیییلی سخته۰😔😔😔

به خدا کارم داره به طلاق کشیده میشه. اصلا نمیفهمن مشکل من چیه. پیش خانواده شوهرم اصلا بروز ندادیم که با اومدن شما به اینجا مشکل داریم. خیلی خودخواهن. اصلا فکر حال مارو نمیکنن. نمیدونم چکار کنم موندم وسط. 

منم دو سال با مادرشوهرم اینها تو یه ساختمون بودم مثل دوتا غریبه بودیم هفته ای یه بار به هم سر میزدیم اجازه هیچ دخالتی هم تو زندگیم نداشتن ای کاش روابطتون رو کنترل کنید و خودتون رو اذیت نکنید

چرا کاربری من و ازم گرفتین  
وقتی این موضوع رو براش مطرح میکنم براش مسخره اس اصلا نمی‌فهمه و درک نمیکنه برای یک عروس زندگی کردن ت ...

عزیزم به خدا توکل کن یه چیزی نذر کن از اونجا برید اینجوری نمیمونه درست میشه

چشام سگ داره...ولی از این گوگولی پاکوتاهاست بلد نیست پاچه بگیره🤗🤗
الهی که خدا راهی براتون باز کنه من یکسال باهاشون تو یه محله بودم با رفت و امداشون دیوانه م کردن شما ...

به همه چی کار دارن خصوصا به بچم خیلی تو مسائل رفتاری با بچم دخالت میکنن. احساس می‌کنم مدیریت زندگیم و شوهرم و بچم و از دستم درآوردن. شوهرمم رفتارش عوض شده. 

یک زندگی و خصوصی شده برام آرزو. احساس می‌کنم توی خونم دارن زندگی میکنم. به خاطر مشکلات گذشته ای که باهاشون داشتم الان احساس خوبی نسبت بهشون ندارم. و بهشون اعتماد ندارم. نمیتونم کنار بیار. اما شوهرم نمی‌فهمه و درک نمیکنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز