با پدر شوهرم تو یه حیاطم ولی خونه زندگی جداس خونرواسپری حشره کش زدم رفتیم با شوهرودختر۵سالم خونه اون دختر م گف مامان کی نینیمون به دنیا میاد منم گفتم ابجیت یه ماه دیگه میاد پدر شوهرمم پوزخند زد وگف دختر چیه که بدنیا اومدنش بشه بغض گلومو گرفت اومدم بیرون وگفتم چون دختره بمیره به دنیا نیاد واقعاشب اول ماه رمضان انقد گریه کردم اصلا ازش انتظارنداشتم شوهرم میگه توزیادی حساس شدی