ایایی که میگم مامانم الان تعریف کرد.ما و دایی اینا به همراه یکی از اقوام دور همسایه هستیم دو روز پیش پسرداییم سر کوچه نشسته بوده فکرش مشغول ،این دختر اقوام دور هم داشته پسر کوچولوشو به همراه داداش کوچولوش میچرخونده که پسر دایی رو میبینن میرن پیشش سلام احوال پرسی میکنن ولی پسر دایی زیاد گرم نمیگیره و اینم میره به مامانش میگه رضا چرا تحویلم نگرفت مامانشم به مامان رضا میگه خلاصه امشب فامیل دور یه قرمه سبزی میبره میده به رضا ازش میپرسه چرا دخترمو تحویل نگرفته اینم میگه سر یه معامله فکرم مشغول بوده،خلاصه یه چیز کوچیکو ببین چیکار کردن😂