گلم موافقم با حرفت اگر واقعا مادرشوهرش مریض ناتوان باشه
مادرشوهر من ۴۲ ساله بود عروسش شدم سر ۴۴ اینا خودش رو انداخت به مریضی من هی رفتم کمکش دختر مجردش که یه سالم بزرگتره یه غذا هم درست نمیکرد من بخاطر خدا کردم ..آقا این تو نگو خوب شده داره ادامه میده به فیلم بازی کردن رفتم خونشون نهار درست کردم ظرف شستم تمیزی کردم برادرشوهرم سنش کمتر بود گفت عههههه مامان باز عاطفه اومد خودتو زدی مریضی🙄بعد اومد جلوشون گفت زن داداش مامان حالش خوبه گفته عاطفه چون خیلی کمک میده خودمو بزنم مریضی کارامو کنه..
کمک کمتر کردم ولی شد عادت و وظیفه اینقدر سواستفاده کردن ک نگو کل مریضیش ۲ماه بودش الان چندسال میگذره عادت کرده که کلی کمکش کنم ...
الان باردارم ۸ماهمه ۴ماه اول استراحت مطلق بودم شوهرم شیفت شب داشت فقط و فقط مادرم مراقبت کرد حتی یه شب هم تعارف نکردن بامن..الانم همش خونه مادرمم فقط میگن نوه مون دنیا بیار همین ..کلا مسئولیتی نمیپذیرن کمکی نکردن این همه شب شوهرم نبود ..شده بود یک هفته کامل شوهرم نبود یه زنگ نزدن با اینکه قبلش گفتم که مبادا زحمتی بیفتن ..بنظرم هر چیزی ۲ طرفه اش خوبه وقت کمک عروس وظیفشه وقت بارداری میگن به ما چه عروسِ
حتی یه جعبه شیرینم چشم روشنی نیوردن نه اینکه ندار باشن کلی وضعشونم خوبه