تو شهرستان با مامان بزرگمینا زندگی میکنه اون طبقه پایین تو ی اتاق ۱۰ متری اونا طبقه بالا
واسه بدبخت ی تلوزیون نمیزارننن
داداشش میخاست واسش یخچال بیاره نزاشتن
مامان بزرگم از شب تا شب فش میده (فشااااا از اونا ک دوست داری طرف و بکشی)
داییم هیچی نمیگه اصلا کاری نداره و خودش هم ازش بدش میاد
کلا از همون اول دارن عذابش میدن
ی لباس نمیتونه واسه خودش بخره ینی بخره دعواعه
مامان بزرگم بخاطر این که هه بجه هاش باهاش دعوا میکنن و میگن باهاش اینجوری نباش باهاشون قهره
مادر پدر زندایم هم مردن و فقط داداش داره
کلی واسش ناراحتم😭😭😭
خودش هم نمیدونه دیگ چیکار کنه
مامان بزرگمم اونو در حد پسرش نمیدونه
داییم ی لاغر بلنده و اصلا هم سواد نداره و ی خجالتی کاملللل
ولی خب زندایم خوشگله و لاغر و سیکل داره حداقل
و سینه هاش خیلی کوجولوعه مامان بزرگم یعنی کسی نمونده ک بهش نگفته باشه این سینه نداره
یعنی جلوی مرد غریبه آشنا و....
چند جا ک کتاب باز کردیم گفتن جادو شدن ولی زنداییم باطلش کرد ولی درست نشد
هعییی خدا😭😤