ن گلم میدونی میخوام بدونم کسی شرایط منو داشته؟ من اصلا اینو ججوری باید بشناسمش اخه. نمیشه خوب دشناخت ...
واسه همین گفتم یاد فیلم شبی که ماه کامل شد افتادم
الان باز دوستهای باهوشمون میان میگن اون پاکستان بود😂😂😂
همیشه توکلت به خدا باشه وامید وار باش؛ نا امیدی از جانب شیطان است.همیشه سعی کن خوبی های اطرافیانتو پیدا کنی و تو ذهنت مرور کنی؛ روزی دوتا خوبی پیدا کن👌امکان نداره پشیمون بشی از اینکار.به مشکلات بخند و بهشون ثابت کن تو اشرف مخلوقاتی و قوی تر از اینی هستی که بخواد زمینت بزنه؛ پاشو و مقاومت کن و نابودش کن😊.وقتی میم مشکلات رو برداریم زندگی شیرین می شود خـدا گر ز حــکـمـت ببندد دری ؛ ز رحـمـت گشاید در دیگری. برای سلامتی و ظهور منجی عالم بشریت ؛امام زمان (عج) صلوات بفرستید.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
ن گلم میدونی میخوام بدونم کسی شرایط منو داشته؟ من اصلا اینو ججوری باید بشناسمش اخه. نمیشه خوب دشناخت ...
یاد فهیمه افتادم که میگفت یکیم شوهر نمرده زنده شده باشه ببینم باید چکارکنم😐😂
ما خاستگار ایرانیشم زوری داریم😜
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
هركاري كنه اين يه ريسكه بزرگ هستش بعضيا عاشق ريسك و يه تغيير بزرگ هستن انجامش ميدن حالا تهش ي ...
دقبقااااا چون دیدی میگن ازدواج مث هندونه در بسته میمونه؟ ولی طرف کیس بدی نیست خوشم اومده ولی خبببببب بهش گفتم نمیشه گفتم از نظر فرهنگی نمینونیم ب شناخت درست برسیم ولی ایشون باز مصر هستن میگه میام ایران.
حالا از کجا پیداش کردی بعد ازدواج باید بری اونجا؟ اصلا زبون همو میفهمین؟
اون منو پیدا کرده پیام دادش تواینساگرام.خب انگلیسی حرف میزنیم و کاملا متوجه میشیم. میگه میام ایران ببینمت. ولی خب منونمیخوام بازیش بدم. بهش گفتم خانواده م نمیزارن من با ی خارجی ازدواج کنم و اینکه بهشپ گفتم نمیتونیم از نظر فرهنگی ب درک و شناخت درستی برسیم.ولی مصر هستش ک ادامه بدیم و چن وقت دیگ ییاد ایران
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍