واقعا دیگه رد دادم ... ۸ ماهه که عقد کردم ولی تو این ۸ ماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته از دسته مادر شوهرم 
نامزدم دانشجوعه و تو یه شهر دیگس ... هر دومون با معرفی خانواده ها باهم آشنا شدیم . من خودم قصد ازدواج نداشتم ولی با دیدش بهش علاقه مند شدم ، چون همسرم واقعا خیلی خوبه و باهم هیچ مشکلی نداریم... قبل ازدواج من به شوهرم گفتم که میخوام پوششم با مانتو باشه اینطوری راحت ترم اونم قبول کرد .. ولی وقتی نامزدم نبود و من خونشون بودم با کلی دعوا و به زور چادر سرم کردن ... به خدا حس میکنم اسیر رفتم ...من حجابم هیچ مشکلی نداشت حتی آرایش هم به هیچ وجه نمیکردم ، بعد نامزدی هم مانتو بلند میپوشیدم
وقتی عروسشون شدم یه دختر خیلی لوس تو خونه داشت که از گل نازکتر بهش نمیگفتن ، خیلیم حسود بود ... غذا که میخورد ظرفش رو برنمیداشت با اینکه ۲ سال از من کوچیکتره ، کاریش نداشتم میگفتم این دختر من عروسم پیش پاش کار میکردم ظرف میشستم ... گذشت تا دخترش با یه پسری که باهاش دوس بود از مدرسه فرار میکنه ... کل شهر خبردار میشن ولی اینا هیچی به من نمیگن تازه در عین حال ادعا دارن که تو از خودمونی... منو باش وقتی از در و همسایه قضیه رو شنیدم کلی ناراحت شدم و گریه کردم به خاطر آبروی رفتشون
بعد دو دوز رفتن دخترشون رو برگردوندن البته الان دخترشون هم تو عقده... پیش من همش طرفداری دخترشو میکنه ، انگار نه انگار که باهاشون چیکار کرده 
همش هم بهم میگه پسرم زن نمیگرفت من تو رو براش گرفتم
من و همسرم هیچ وقت روابطمون رو جار نمیزنیم چون واقعا ازش اطمینان دارم ...کادوی ولنتاین برام ۲ تا شاخه گل رز آتیشی گرفت ، خیلی خوشحال شدم میدونستم دانشجوعه دستش تنگه ، خیلی برام ارزش داشت 
شبش رفتیم خونه مادرشوهرم ، دخترشم خونه بود ، نامزدش اومد با یه عروسک و تشریفات مرسوم .. خداشاهده خیلیم خوشحال شدم که پسره حداقل دوسش داره ، اخه این به خاطره پسره خانوادشو ریز پا گذاشت
ولی بعدن مادرشوهر پرسید پسرم به تو چی داد؟ گفتم دوتا شاخه گل ... برگشته میگه : نمیدونستم پسر منم از این کارا بلده ، بهش نمیومد ازین کارا بکنه
دلم واقعا گرفت ، تمام زن و  شوهرا باهم رابطه عاطفی دارن پسرتو الان زن داره اخه چرا نباید بلد باشه..
خیلی اذیتم میکنن ...تمام دلیلی که باعث شده تو این زندگی بمونم همسرمه... 
لطفا بهم راهکار بدین تا تحمل این مادر شوهر برام آسون تر بشه