2777
2789
عنوان

نمیدونم چیکار کنم 😑

108 بازدید | 7 پست

واقعا دیگه رد دادم ... ۸ ماهه که عقد کردم ولی تو این ۸ ماه یک آب خوش از گلوم پایین نرفته از دسته مادر شوهرم 

نامزدم دانشجوعه و تو یه شهر دیگس ... هر دومون با معرفی خانواده ها باهم آشنا شدیم . من خودم قصد ازدواج نداشتم ولی با دیدش بهش علاقه مند شدم ، چون همسرم واقعا خیلی خوبه و باهم هیچ مشکلی نداریم... قبل ازدواج من به شوهرم گفتم که میخوام پوششم با مانتو باشه اینطوری راحت ترم اونم قبول کرد .. ولی وقتی نامزدم نبود و من خونشون بودم با کلی دعوا و به زور چادر سرم کردن ... به خدا حس میکنم اسیر رفتم ...من حجابم هیچ مشکلی نداشت حتی آرایش هم به هیچ وجه نمیکردم ، بعد نامزدی هم مانتو بلند میپوشیدم

وقتی عروسشون شدم یه دختر خیلی لوس تو خونه داشت که از گل نازکتر بهش نمیگفتن ، خیلیم حسود بود ... غذا که میخورد ظرفش رو برنمیداشت با اینکه ۲ سال از من کوچیکتره ، کاریش نداشتم میگفتم این دختر من عروسم پیش پاش کار میکردم ظرف میشستم ... گذشت تا دخترش با یه پسری که باهاش دوس بود از مدرسه فرار میکنه ... کل شهر خبردار میشن ولی اینا هیچی به من نمیگن تازه در عین حال ادعا دارن که تو از خودمونی... منو باش وقتی از در و همسایه قضیه رو شنیدم کلی ناراحت شدم و گریه کردم به خاطر آبروی رفتشون

بعد دو دوز رفتن دخترشون رو برگردوندن البته الان دخترشون هم تو عقده... پیش من همش طرفداری دخترشو میکنه ، انگار نه انگار که باهاشون چیکار کرده 

همش هم بهم میگه پسرم زن نمیگرفت من تو رو براش گرفتم

من و همسرم هیچ وقت روابطمون رو جار نمیزنیم چون واقعا ازش اطمینان دارم ...کادوی ولنتاین برام ۲ تا شاخه گل رز آتیشی گرفت ، خیلی خوشحال شدم میدونستم دانشجوعه دستش تنگه ، خیلی برام ارزش داشت 

شبش رفتیم خونه مادرشوهرم ، دخترشم خونه بود ، نامزدش اومد با یه عروسک و تشریفات مرسوم .. خداشاهده خیلیم خوشحال شدم که پسره حداقل دوسش داره ، اخه این به خاطره پسره خانوادشو ریز پا گذاشت

ولی بعدن مادرشوهر پرسید پسرم به تو چی داد؟ گفتم دوتا شاخه گل ... برگشته میگه : نمیدونستم پسر منم از این کارا بلده ، بهش نمیومد ازین کارا بکنه

دلم واقعا گرفت ، تمام زن و  شوهرا باهم رابطه عاطفی دارن پسرتو الان زن داره اخه چرا نباید بلد باشه..

خیلی اذیتم میکنن ...تمام دلیلی که باعث شده تو این زندگی بمونم همسرمه... 

لطفا بهم راهکار بدین تا تحمل این مادر شوهر برام آسون تر بشه



تو دوران عقدت تا میتونی نرو خونه اسون...یا رفتی زود پاشو...به همسرتم بگو دلیلتو...همه اینارو...

بعد عروسیم همینقدر کم برو...

زیاد بری روشون باز میشه...دخالت میکنن،نظر میدنو اینا....

بعدم ما هرکار کنیم عروسیم...ما غریبه ایم...پس توقع خبردار شدن بعضی مسایل رو نباید داشته باشیم...

اتفاقا بهتر...هرچقدر حاشیه کمتر زندگی بهتر

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

فرهنگا و توقعات نسبت به هم با هم فرق می کنه ...در مورد شما باید بگم کمتر رفت و آمد کن..تو فرهنگ ما معمولا عروس هیچ وقت دختر نمی شه پس شما هم سنگین و رنگین باش.

با همه چیز درآمیز، و با هیچ چیز آمیخته مشو! که در انزوا پاک ماندن، نه دشوار است، و نه با ارزش

وقتی شوهرت نیست..خونه مادرشوهرت نرو..وقتی هم با شوهرت رفتی..سعی کن جایی تنها با مادر شوهرت نباشی. از حرفی هم ناراحت شدین..خیلی محترمانه بهشون بگید از این حرف شما واقعا ناراحت شدم یا دلم شکست.تمرین کنید که از حقتون محترمانه دفاع کنید..به خواهر همسرتون و نحوه زندگی اون هم توجه نکنید.

اصلا نزار به خاطر مادرشوهرت زندگیت خراب شه هر چی گفت تو لبخند بزن اون از ارامشی که داری تعجب کنه هیچوقتم باهاش دهن به دهن نشو مادر من انقد بلا سرش اومده واسه همین خواهر شوهرو مادر شوهرش که چند بار نزدیک بود زندگیش بهم بریزه نزار هیچ چیزی زندگیتو بهم بریزه به خودتو همسرت فکر همیشه به چیزای خوب فکر کت از دید مثبت همه چیو ببین با زندگیت عشق کن نزا کسی حالتو بگیره کسی ارزش ناراحتیتو نداره.

چند روز پیش هم دخترش با برادرش که همسرمنه حرفش شد ، اومد به من بی احترامی کرد در حالیکه من هیچی نمیدونستم ، وقتی به مامانش گفتم که از این حرکت ناراحت شدم و زشته ، برگشت کلی از دخترش دفاع کرد و گف تو حرکتای خودتو نمیبینی تو گوش پسرم میخونی و... من هیچی نگفتم وایسادم حرفاش تموم شد بعد گوشیو قط کردم و واقعا ناراحتم شدم ، خیلی گریه کردم


همسرم  دید که حاله من بده


اونم خیلی ناراحت شد، بدون اینکه به من چیزی بگه رفت و باهاشون دعوا کرد گفته بود که نباید باهام اونطوری رفتار کنن ولی مادر شوهر باز گذاشته بود سر اینکه من یاد دادم پسرشو درحالیکه من روحمم خبر نداشت از اینکه شوهرم باهاش دعوا کرده

 نامزدمم گف به خاطر قرنطینه نمیریم خونه ما ، من میمونم پیشت ، منم متعجب بودم از این قضیه که چرا اینقد باهام بد رفتار میکنه واسه همین بهش پیام دادم ...👇

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز