جدیدا خیلی با هم بحثمون میشه
انقدر سر چیزای بیخود دعوا کردیم کوه شده تو قلبم
امشب شام خونه مادرشوهرم بودیم گفت این غذارو ببرید شب شاید باز گرسنه شدید گفتم اره شب گرسنه میشه میخوره
گفت نه که تو نمیخوری از من بیشتر میخوری و فلان گفتم تو نشستی لقمه منو میشمری جلو همه اخبارشو بگی( حالا من قدم ۱۶۵ وزنم ۵۰ و ورزشکار)
گفتم خوشم نمیاد از این حرفا گفت عادت کن من اینجوریم بعد چشم غره رفت دستمو زدم به صورتش ارووووم دستمو پرت کرد پایین گفت سیس ساکت شو دیگه
رفتیم خونمون مول دیوونه ها شده بودم رفتم یقشو گرفتم گفتم بسهههه من فقط ازت احترام میخوام تو جدیدا خیلی بی احترامی میکنی بهم من زدم به سیم اخر برامم مهم نیس ازت جدا بشم و این حرفا
گفتم صبح میرم خونه مامانم گفت بیا الان خودم برسونمت منم پاشدم اومدم خودم
خونشون باباش خیلی مرد سالاره حس کردم اینم مثل اون شده سنش رفته بالاتر
من نمیتونم تحمل کنم خیلی جدیدا بی احترامیش زیاد شده تو جمع
ما جونمون برای هم در میره ولی بغض داره خفم میکنه
پامو سفت گذاشتم که مثل باباش نشه
دارم میمیرم ولی بی احترامی رو نمیتونم ببخشم 😞😞😞😞😞😞