من یک روستایی کردهستم 🤗اینجا بدنیا اومدم و توی روستا هم ازدواج کردم 💑خیلیا اگه بخوان کسی رو تحقیر کنن بهش میگن دهاتی ،من دهاتی ام ،دهاتی فحش نیست🌷خجالت آور نیست 😊پنجره ی من هرروز رو به کوه و دشت و درخت و رودخونه باز میشه 😍همه ی گنجشک ها و مرغ و خروس ها پایین پنجره به امید خرده نون های من جمع میشن و سروصدامیکنن☺اینجا لذت هایی رو داریم که محشره !نون و کلوچه های محلی 😍عکس هایی که پشتش دیوار آپارتمانا نیست و تا چشم کار میکنه طبیعته 😊بازی بچها ،لباسهای رنگارنگ...سادگی و صمیمیت ❤براتون دل شاد میخوام ،قلب مهربون ❤براتون یه روز به یادموندنی توی یه روستا میخوام کنار مردمی که انگار از فضا اومدن و رفتارشون شبیه مردم شهرنیست🌹
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍