
_ باز این بغض سکوت
در رخ ماتم دل
به فریاد شکست
_ باز این بود و نبود
در غم دیده ی تر
در غروب سحری ؛ به طلوع شب نشست
تا نباشد سخنی
سخنی در شب افکار و خطوط
تا نسازد غزلی
در دل مست سکوت
_ باز این دیده ی تر
برده از سینه گوهر
باز با باده سری
با تنی زخم سکوت
با شبی در دل ریش
می سپارد ره معشوقه ی خویش ...
شاعر:محمد غفاری